داستان موفقیت پیر امیدیار
پیر امیدیار یک کارآفرین ایرانی آمریکاییِ متولد فرانسه و بنیانگذار و رئیس سایت مزایده Ebay است. موفقیت بازار آنلاین موجب شد که امیدیار در سن 31 سالگی به یک میلیاردر تبدیل شود. امیدیار و همسرش شبکه خیریه امیدیار (Omidyar Network) را ایجاد کردند تا فرصتهایی بشردوستانه را برای سازمانهای غیرانتفاعی و عام المنفعه سراسر جهان فراهم کنند. در ادامه این مطلب برای آشنایی بیشتر با پیر امیدیار با ما در یوکن همراه باشید.
پیر امیدیار دوران کودکی تا جوانی را چگونه گذراند؟
امیدیار در سال 1967 در پاریس به دنیا آمد. علاقه او به رایانه در دبیرستان «سنت اندرو»ی مریلند و در کلاس نهم شروع شد، جایی که او برخلاف سایر هم کلاسی های خود به جای کلاسهای ورزشی سراغ کامپیوترهای آزمایشگاه میرفت. مدیر دبیرستان وقتی متوجه علاقه شدید او به برنامه نویسی و کامپیوتر شد، به او پیشنهاد کرد برای کتابخانهی دبیرستان برنامهای بنویسد که خودش کارتهای راهنمای کتابها را چاپ کند و در عوض بابت کارش ساعتی 6 دلار هم دستمزد دریافت کند؛ هرچند 6 دلار مبلغ زیادی نمیشد ولی همین تلنگر کوچکی بود برای تمرین پشتکار و تلاشهای هدفمند او. پیاده سازیِ موفق این برنامه کامپیوتری برای پیر امیدیارِ 14 ساله مقدمهای بود برای موفقیت هایی که در آینده در انتظار او بود.
دوران جوانی امیدیار با تحصیل او در دانشگاه توفتس نزدیک بوستون در ماساچوست شروع شد. او همزمان در یکی از شرکتهای زیرمجموعهی اپل به نام کلریس (Claris) مشغول به کار شد و در آنجا برای کمک به برنامهنویسان مکینتاشِ اپل یک برنامهی مدیریت حافظه نوشت.
دوران کارمندی و اولین تجربه کارآفرینی
پس از فارغ التحصیلی با مدرک علوم رایانه، او به همراه سه تن از دوستان خود یک استارتاپ به نام Pen Computing تأسیس کرد. راه اندازی این استارت آپ اولین تلاش امیدیار به عنوان یک شرکت تجارت الکترونیک بود و اگر چه ایدۀ قلم محاسباتی (Pen Computing) جالب به نظر می رسید اما هرگز مورد اقبال عمومی واقع نشد. ولی دامنه اینترنتی eShop که مرتبط با کسب کار آنها بود، توجه شرکت مایکروسافت را بیشتر از ایدۀ اصلی به خود جلب کرد و مایکروسافت در نهایت این شرکت را در سال 1996 از امیدیار و شرکایش خرید.
راه اندازی eBay و گسترش کسب و کار
داستان شکلگیری وبسایت eBay، بزرگترین حراجی آنلاین جهان به تابستان 1995 برمیگردد زمانی که پیِر با پالما وزلی (همسر فعلی خود) نامزد کرده بود. آن زمان، پالما کلکسیونرِ یک نوع بستهبندی آبنبات به نام Pez بود و در نظر داشت مجموعهی خود را تا حد ممکن کامل کند و در همین راستا از پیر کمک خواست.
امیدیار برای کمک به نامزد خود، صفحهای در وبگاه شخصیاش به نام Auction Web برنامه نویسی کرد تا سایر کلکسیونرها نیز بتوانند از طریق آن کلکسیون خود را برای حراج عرضه کنند. این صفحه به پاملا امکان خرید و فروش آنلاین و ارتباط با دیگران را میداد.
حراجیِ وب (که بعدها eBay نامیده شد) اولین بار در سال 1995 افتتاح شد و تنها به عنوان یک انجمن آنلاین برای خرید و فروش اقلام مختلف برای عموم بود. در کمال تعجب، اولین فروش این حراجی کلکسیونِ بسته بندی های آبنبات Pez نبود بلکه یک اشارهگر لیزری شکسته بود.
امیدیار سه ماه پس از راهاندازی، از دوست خود جف اسکول، به منظور بهبود عملکرد و ایمنی سایت کمک گرفت. از طرف دیگر پیشرفت این حراجی آنلاین همچنان ادامه داشت و تا اواسط سال 1996 این سایت روزانه حدود 800,000 مزایده انجام داد. در کمال تعجب این صفحه با چنان استقبالی از سوی خریداران و فروشندگان مواجه شد که پیر مجبور شد برای حراجیاش یک وبگاه مستقل درست کند؛ همان موقع بود که اسم حراجی را به eBay تغییر داد. با دریافت هزینه بین 25 سنت تا 2 دلار برای قرار دادن هر آگهی حراج و درصد جزئی از هر فروش، توانست بهراحتی به درآمد خوبی از محلی که برای اجماع خریداران و فروشندگان درست کرده بود برسد.
پیر امیدیار در این باره می گوید:
"اصلا این طور نبود که برنامهریزی کرده باشم تا eBay را به یک تجارت بزرگ تبدیل کنم؛ وقتی این اتفاق خودش افتاد من فقط از آن بهدرستی استفاده کردم."
eBay امیدیار و اسکول را تنها در سه سال به میلیاردر تبدیل کرد.
داستان موفقیت بازار آنلاین eBay از زبان موسس آن پیِر امیدیار
در تابستان سال 1995، شروع به فکر کردن درباره ایده ساختن بازار آنلاین کردم. این یک نظریه بسیار جالب بود اما عملی کردن آن زمانی به ذهنم رسید که مقدار کمی پول اضافی برای سرمایه گذاری داشتم.
شروع به فکر کردن کردم و ایده ای که در ذهن من بود استفاده از اینترنت برای پیوند دادن بازارهای مالی و افراد عادی بود. من فکر کردم، یک فرصت واقعی برای ایجاد بازاری وجود دارد که میتواند فرصت های موجود در بازارهای کارآمد را به طور منظم به مردم عرضه کند.
در ماه فوریه سال 1996 حدود 6 ماه پس اینکه من eBay را تأسیس کردم، شکایاتی را از طرف مردم دریافت کردم. در این شکایات همه افراد از همدیگر شکایت میکردند. من متوجه شدم که اگر این وضع ادامه پیدا کند به یک مشکل بزرگ تبدیل می شود، بنابراین من پیامی برای همه کاربران نوشتم و آن را در سایت قرار دادم. من در این پیام اعلام کردم، "من به شما یک ابزار میدهم، یک انجمن برای بازخوردها، اگر واقعاً از معامله با کسی تجربه بدی دارید، به صورت عمومی اعلام کنید و اگر میتوانید زمانی را به تحسین افراد بخاطر خدمات یا محصولات خوب آنها اختصاص دهید، لطفا این کار را انجام دهید و در مورد آنها نظر بدهید."
این یک آزمایش واقعی بود و من نمیدانستم که باید منتظر چه اتفاقی باشم. اما در روزها و هفتههایی که گذشت، من بسیار خوشحال بودم که میدیدم اکثر قریب به اتفاق نظرات درباره کارهای خوبی بود که مردم انجام میدادند و این اتفاق به چیزی فراتر از خود معاملات تبدیل شد.
این تجربه من را به این باور رساند که این دقیقا همان کاری است که ما باید در ساختار داخلی و فضای کاری eBay نیز انجام دهیم. به جای اینکه به مدیران اجرایی دستور بدهم و بگویم که چه کاری باید انجام دهند، باید تلاش کنم تا آنها را با چشمانداز و هدف های شرکت الهام ببخشم و اجازه دهم تا بر اساس تجربه و تخصصشان و با استفاده از اصطلاحات خودشان هدف شرکت را برای خود ترجمه کنند. به نظر من، رهبری الهام بخش بسیار موثرتر از محول کردن کارها به افراد است.
اوایل ماه اوت همان سال، من شروع به مذاکره با دوستم جِف اسکال کردم و او را متقاعد کردم که از موقعیت شغلی خوبش در Knight Ridder دست بکشد و به من در ساخت eBay کمک کند. اما من هیچوقت همانند موسس و یا مدیرعاملانی مثل بیل گیتس و یا استیو جابز نبودم. حتی در همان آغاز کار نیز، حس من این بود که جف و من تا نقطهای ساخت شرکت را پیش خواهیم برد و اگر موفق بودیم، مدیرانی حرفهای را استخدام میکنیم. مهارت من نوآوری و خلاقیت بود، اما میدانستم که برای اینکه تمامی اینها به موفقیت منجر شوند، به مدیرانی واقعی، یعنی افرادی که میدانستند چگونه سازمانهای بزرگ را بسازند، نیاز خواهیم داشت.
این نظر من بود که مِگ ویتمن را به عنوان مدیرعامل در سال 1998 استخدام کنیم. اتفاقی که اغلب میافتد این است که موسس بنیانگذار با بیمیلی یک مدیرعامل با تجربهتر را استخدام میکند و با این حال خود در شرکت میماند و تلاش میکند تا شرکت را اداره کند. من یک سال در eBay ماندم تا به انجام معاملات کمک کنم اما از روز اول گفتم که "من فقط میخواهم از پشت صحنه با مِگ مشورت کنم و همه کاره این شرکت او است."
برای مثال، سال بعد من eBay را ترک کردم، سایت حدودا به مدت 22 ساعت بسته شد، این یک فاجعه بود. تصمیمی که مِگ گرفت (و این یک لحظه کلیدی در مدیریت او بود)، این بود که با هریک از 10هزار نفر از فروشندگان برترمان تماس بگیریم و از آنها عذر خواهی کنیم. او میخواست اطمینان حاصل کند شرکت این ذهنیت را نهادینه کرده است که ما برای خدمت به انسانهای واقعی در اینجا هستیم و هنگامی که اشتباه میکنیم، عواقبی در قبال آن اشتباهات وجود خواهد داشت و شرکت و مدیران می بایست اشتباه خود را بپذیرند و به هر نحوی آن را جبران نمایند.
ما در سال 1998 شرکت را تبدیل به شرکت سهامی عام کردیم. من حتی در رویاهای خود نیز انتظار نداشتم که عرضه اولیه عمومی به این شکل موفق باشد. ما سهام را 18 دلار قیمت گذاری کردیم و سهام در روز اول به قیمت نهایی 47 دلار رسید. این پول بیشتر از مقدار مورد نیاز من بود. من نسبت به این درآمد خود احساس مسئولیت کردم و حال که بسیار ثروتمند شده بودم به تنها چیزی که میتوانستم فکر کنم، این بود که چگونه میتوانم از این ثروت به خوبی استفاده کنم؟
به عنوان یک فرد خیرخواه تازهکار، قوانین نانوشته به شما میگوید که شما باید بر روی بخش غیرانتفاعی (بدون سود) کار کنید. ما این کار را در سالهای 2002 و 2003 انجام دادیم، تا زمانی که من احساس درماندگی کردم و دقیقا نمیتوانم بگویم که مشکل از چه بود، اما من احساس میکردم که ما به اندازه کافی کمک های خیریه نداشته ایم. این امر منجر به تشکیل شبکه خیریه امیدیار شد که بر پایهی بینشی ساخته شده بود که به منظور تغییرات مثبت و وسیع در جهان بود، شما نمیتوانید خود را با کار کردن بر روی بخشهای غیرانتفاعی (بدون سود) محدود کنید.
تمامی رویکرد بشردوستانه من ریشه در آنچه که در eBay مشاهده کردم دارد، راه حلی که میلیونها نفر از آن استفاده کردند تا تجارت خود را راه بیندازند. به عنوان یک بشردوست و خیرخواه، من سعی میکنم تا به مردم در مالک شدنشان کمک کنم. تمامی کارهایی که انجام دادهام، ریشه در این مفهوم دارد که همه انسان ها با توانایی های یکسان متولد شده اند اما تنها چیزی که مردم ندارند فرصتهای برابر است. هدف من این است که فرصتها را به تعداد زیادی از مردم بدهم تا بتوانند از تواناییهای خود به بهترین شکل ممکن استفاده کنند. این رویکردی است که ما نسبت به eBay اتخاذ کردیم. هنگامی که این تفکر در ذهن شماست گرفتن تصمیمات اشتباه کار سختی است.
لازم به ذکر است که داراییهای پیر امیدیار طبق برآورد مجلهی فوربز تا سپتامبر 2016 بالغ بر 8٫1 میلیارد دلار است و با این دارایی ثروتمندترین ایرانی بهحساب میآید.
درسی که از تفکر نوین پیر امیدیار باید بگیریم!
راه اندازی استارت آپ هایی نظیر eShop که بعد ها توسط مایکروسافت به قیمت بالایی خریداری شد، به گفتۀ خود پیر امیدیار اشتیاق بیشتری برای ریسک به او داد. ایده بازار آنلاین، آن هم در بستری که امکان خرید منصفانه و مزایده های قانونی را برای خریداران فراهم بیاورد در ابتدای امر برای همه ایده جالبی به نظر می رسد اما همین ایده جالب زمانی برای امیدیار عملی و قابل پیاده سازی شد که به گفته خود او، سرمایه لازم برای این ایده از مقداری پول اضافی که بعدا از فروش ایده قبلی او یعنی استارتاپ eShop برایش باقی مانده بود تامین شد. این مورد نشان می دهد که برای موفقیت در یک استارتاپ و به طور کلی برای موفقیت یک ایده سیر تدریجی از کارها و شاید شکست ها لازم است.
ما این همه ایرانی مبتکر در سطح جهان داریم ، اونوقت اقتصاد ایران اینهمه درب و داغونه ،نمیدونم این دیگه چه وضعیه ؟!!!!
مقاله فوق العاده کامل و عالی بود. کاملترین زندگی نامه و داستان پیر امیدیار ممنونم
سلام وقت بخیر یک بیوگرافی ناقص و ابتر را مطالعه کردم .بیش از حد چکیده بود .سال های زیادی از انجام فعالیت های دیتیل ایشون را نادیده گرفتید.کاش کمی بیشتر به توصیف بخش های مدیریتی یا تصمیمات ایشون می پرداختید.متن خیلی سریع بدون نتیجه گیری تمام شد.موفق باشید به هر حال