مجری: تابهحال شده همچین مشکلی داشته باشی؟ احساس آسیبپذیری بکنی؟ یکم دربارهی این صحبت کن.
ست گودین: آره فکر میکنم این چیزیه که هر روز و برای مدت خیلی طولانیای باهاش درگیرم، بخشی از اتفاقی که وقتی یه کارآفرین یا فریلنسر (Freelancer) یا کسی که رو لبه حرکت میکنه باشی میافته، اینه که به مخاطب توجه میکنی. میخوای بدونی که آیا داری فروش میکنی؟ میخوای بدونی آیا جواب میده؟ الکی تلفن نمیزنی. با یوکن همراه باشید تا در این باره بیشتر بدانید.
قدیما اینجوری بود که یه تلفن در روز میتونست روزت رو بسازه یا خراب کنه. حالا هر ده ثانیه یه ایمیل ممکنه روزت رو بسازه یا خراب کنه. اول باید تصمیم گیری کنی که آیا آمادگی اینو داری که دنیا نظرش رو نسبت به کارِت بگه یا نه. بعد از 17 کتاب فکر میکنم آمادهام. بعد از 4800 پست وبلاگ، یه جورایی بهش عادت کردم. سوال بعد اینه که وقتی این بازخورد برگشت میخوای باهاش چیکار کنی؟ چون برمیگرده. وقتی مردم رو لمس کنی اونها هم لمست میکنن. من توی وبلاگم هیچ کامنتی ندارم. نقدهایی که برام توی سایت آمازون نوشتن رو نمیخونم و دلیلش هم مراقبت از خودمه. هیچ ربطی به آسیبپذیری نداره چون من کارم رو به دنیا عرضه کردم، ولی متوجه شدم که تابحال هیچ نویسندهای ندیدم که بگه میدونی ست، تمام نقدهای یه ستارهام روی آمازون رو خوندم و الان نویسندگیم خیلی بهتر شده. این هیچ وقت اتفاق نمیافته.
پس اونها وجود ندارن. اگه یکی برام یه ایمیل ناشناس بفرسته پاکش میکنم، ولی اگه یه نفر از هزاران نفری که یه جور ارتباط دیجیتال باهاش دارم بازخوردی دربارهی کاری که کردم داشته باشه، بهش گوش میدم و یه تبادل بینمون اتفاق میافته. ولی از همه مهمتر، میلیونها آدم با همدیگه دربارهی کارهای من صحبت میکنن. باید نسبت به این پذیرا باشی و آماده باشی اتفاق بیافته. نمیگم که باید یه جور تالار پژواک جادویی تبدیل بشیم، دلیل این که از توییتر استفاده نمیکنم هم همینه. چون متوجه شدم اگه درگیر توییتر بشم، مثل اینه که همزمان با 150 نفر تنیس بازی کنم. یه بار به توپ ضربه میزنی و یه عالمه توپ برمیگردن، هیچوقت نمیتونی به پاش برسی.
بخشی از این نظم اینه که تبدیل به جیدی سلینجر نشی که تنها توی یه کلبه زندگی میکنه، ولی برای این که یاد بگیری چطور توی دنیا باشی، به اندازهی کافی از دنیا چیزی یاد بگیر و کارت بهتر بشه به درست کردن چیزها ادامه بده. به ارائهی ایدههات به دنیا ادامه بده. یه چیز دیگه هم هست که میخوام دربارهاش صحبت کنم چون چیزیه که خیلی بهش فکر کردم. خیلی شانس آوردم که تونستم قبل از بیماری و فوتش، همراه با یکی از معلمهام زیگ زیگلِر (Zig Ziglar) روی صحنه برم. جلوی 10 یا 12 هزار نفر، راستش شاید از این هم بیشتر بود. توی یه استادیوم بزرگ تو میلواکی (Milwaukee) بود و پشت صحنه گفتم زیگ بهم بگو، با اون یارو تو ردیف سوم که خوابیده چیکار میکنی؟ من اونجا روبهروش واستادم، از اون سر کشور اومدم، براش تمرین کردم، و این یارو گرفته خوابیده! یا توجه نمیکنه. زیگ دارم هرچی که دارم رو براش میذارم. ذره ذره وجودم رو به سمتش هدف گرفتم و هیچ پاسخی نمیده. اون بهم گفت برای اون نیست. برای اون زنیه که کنارش روی صندلیش میخکوب شده. اونی که مسیر دوری اومده تا حرفتو بشنوه. اونی که به حرفت گوش میده. اگه کاری میکنی، برای اونه. چیزی رو از اون زن نگیر و به این آدم بده. اون ارزشش رو نداره. بخاطر اون زنه.
وقتی که یاد بگیریم ناباوران رو ساکت کنیم، وقتی یاد بگیریم که اونقدر راحت باشیم که بگیم کار من برای تو نیست، اون موقع خودمون رو آزاد کردیم. هیچکس نمیتونه برای همه یه چیزی بسازه، هیچکس. هیچ محصولی نیست که همه بخوانِش. پس یا میتونین همهی وقتتون رو بذارین و تا آخرین نفر رو قانع کنین که ازتون خوشش بیاد، یا میتونین بگین ببخشید، برای تو نیست، به جاش میرم با این بچهها صحبت میکنم.