حتما شما هم ضربالمثل «نابرده رنج گنج میسر نمیشود» را شنیدهاید. شاید وجهتمایز بین افرادی که در رسیدن به خواسته ها و اهداف شان موفق میشوند و افرادی که موفق نمیشوند؛ همین فداکاری و رنج کشیدن حاصل از سختیهای راه باشد. بسیاری از افراد پیرو این باور و اعتقاد گمان میکنند با رنج کشیدن و تحمل سختیها میتوانند به خواستهها و اهدافشان برسند. میاندیشند پس از تحمل یک دوره درد و رنج میتوانند طعم شیرین موفقیت را بچشند. غافل از اینکه رسیدن به موفقیت زمانی حاصل میشود که افراد برای رسیدن به اهدافشان فداکاری کنند. اگر میخواهید بدانید شما برای کارهایی که در جهت رسیدن به اهدافتان انجام میدهید واقعا فداکاری میکنید یا فقط رنج و درد حاصل از سختی کار را تحمل میکنید! با یوکن همراه باشید و این مقاله را بخوانید.
تفکرات و باورهایی که مانند یک ورزشکار شما را به اهدافتان میرساند
این مرحله آخر از راند سوم تمرین دو بود و من هنوز یک دور تا انتها داشتم. هنگام تمرین سخت، زمانی میرسد که درد پاها و سوزش ریهها متوقف میشود و به ابر بزرگی از دود در چشمها تبدیل خواهد شد. من مربی دو دبیرستانم را در کنار زمین دیدم و همانطور که میدویدم از مربیام پرسیدم: «چه زمانی است؟»، مربی نگاهی به کرنومترش انداخت و گفت اگر هنوز میتوانی نفس بکشی و سؤال بپرسی، پس خیلی آهسته میدوی. من تعجب کردم! زیر لب جواب دادم: «ببخشید» او گفت: «خب کافیه. حالا میتونی استراحت کنی». من این مرد را دوست داشتم، او طوری به ما اهمیت میداد انگار ما ایدئالهای المپیک هستیم. ولی من که نبودم! در واقع من در دویدن اصلاً استعداد نداشتم.
«مطمئن شوید که شما تمام تلاشتان را برای یاد گرفتن میکنید.» این یکی دیگر از جملات بینظیر مربی من است. درسهایی که به من در رابطه با کار کردن همراه درد کشیدن آموخت، در زندگی برایم بسیار مفید بود.
من هنوز هم میدوم و کاملاً درک میکنم که چرا خیلی از مدیران به من میگویند که ورزشهای استقامتی برای آنان الهامبخش است. این مدیران نیز مانند ورزشکاران صاحبنام، افرادی هستند که در یک موضوع تمرکز میکنند. در عملکردشان استقامت دارند و در صورت کمکاری خود را مجازات میکنند.
در حالی که داشتم راجع به ورزشکاران فکر میکردم، مصاحبه آریانا هافینگتون با ایلان ماسک (تاجر موفق) را در تلویزیون دیدم. آریانا پرسید آیا خیلی تند نمیروی؟ ایلان جواب داد: نمیتوانم ملایمتر از این صحبت کنم. او از یک سال مشقت و سختی کار با نیویورکتایمز صحبت کرد. آیا ایلان عقل خود را از دست داده بود یا اینکه فقط بهطور غریزی کاملا صادقانه صحبت میکرد؟
من واقعا نمیدانم. چون شخصا ایلان ماسک را نمیشناسم. ولی یک چیز را خوب میدانم. اینکه سلبریتیها مثل آینههایی هستند که ما خودمان را در آن میبینیم. ممکن است ماسک فکر کند که تنها او این شرایط را دارد ولی او تنها نیست. مصاحبه اعتراضی ماسک و هوفینگنتون یادآور موضوعی است که کارکنان هرروز در ذهن خود با آن کلنجار میروند. محل کار پر از افرادی است که هر روز با احساسات ناشی از درد و رنج کار مبارزه میکنند.
بسیاری از افرادی که من میشناسم به طور واضح بیان میکنند که باید بین سلامتی و کارشان یکی را انتخاب کنند. این موضوع حتی در مورد هنرمندان، دانشمندان و کارآفرینان نیز صدق میکند. به خصوص در مورد کارآفرینان و مدیران ارشد بیشتر صادق است. آنها این احساس را دارند که وقتی چزی خلق میکنند همیشه یاد آنها را زنده نگه میدارد و آثارشان به دیگران سود میرساند. به همین دلیل تا پای جان برای خلق اثری جاودانه کار میکنند.
فشار دائمی، ساعات کاری طولانی، سفرهای کاری مکرر و پاسخگویی به طوفانی از ایمیلها و تماسهای تلفنی، همه بخشی از شرایط لازم برای دستیابی و باقی ماندن در موقعیتهای شغلی درجه بالا است. آنها از خودشان میپرسند: «آیا ارزشش را دارد؟» بعضی از روزها واقعاً به سختی میتوان جواب این سؤال را داد. ولی خب جازدن هم حماقت است. «مردم چه فکری میکنند؟»، «بعدش چه اتفاقی میافتد؟»، «اگر واقعاً مشکل از من باشد چه؟»، «اگر کمی سختتر کار کنم، بالاخره همهچیز درست میشود.»
چگونه تفاوت فداکاری و رنج کشیدن را دریابیم؟
اکثراً کسانی گرفتار این الگوهای کار سخت میشوند که اشتیاق دارند تمام کار را خودشان انجام بدهند. البته این نگرش برای کار کردن، اغلب قابل تحسین و لازم است. ما میخواهیم از تمام توان خود استفاده کنیم، ولی در نهایت به نقطهای میرسیم که همیشه در حال کار هستیم. من این الگو را فقط در کارم مشاهده نکردهام، من با آن زندگی کردهام. باید در مورد این ایده که کار خوب ارزش فداکاری را دارد یا این عقیده که برای اینکه یک کار درست انجام شود حداقل یک نفر باید رنج بکشد، تجدید نظر کرد. این به معنای قربانی کردن است.
البته همه رنجها و دردهایی که ما برای انجام کارمان تحمل میکنیم فداکاری نیست. تفاوت این دو فقط از نظر فلسفی نیست، بلکه این دو در عمل نیز با یکدیگر تفاوت دارند. فداکاری ممکن است رنجآور و خستهکننده باشد، ولی یک انتخاب آگاهانه است. در صورتی که در عذاب کشیدن و رنج کشیدن تنها، ما احساس میکنیم که نمیتوانیم فشار کاری وارده را کم کنیم و کنترلی بر اوضاع نداریم.
فداکاریها ما را میسازند ولی هنگام تحمل رنج کاری، ما احساس میکنیم که اسیر شدهایم. وقتی تمام توان خود را برای کار میگذاریم، به دلیل پاداشها و جوایزی که دریافت میکنیم، حداقل برای مدتی ارزشش را دارد. ولی اگر دلایل متعددی برای صدمه دیدن در محل کار، بدون داشتن هیچ هدفی داشته باشیم پس ما فداکاری نمیکنیم و فقط در حال عذاب کشیدن هستیم.
تفاوت میان این دو موضوع را میتوان از ورزشکاران رشتههای استقامتی یاد گرفت. الکس هاچینسون در کتاب محدودیتهای عملکرد انسان، در مورد مربی ماراتن و دارنده رکورد جهانی پائولا رادکلیف و اینکه چه چیز او را اینقدر موفق و استثنایی کرده، میگوید: توانایی او برای صدمه زن به خودش بیسابقه بود. عملکرد عالی هاچینستون نشان میدهد که او طوری از آستانه مرزهای درد میگذشت. اکثر ما حتی نمیتوانیم به این مرزها نزدیک بشویم. ورزشکاران ورزشهای استقامتی با درد دوست هستند. برای آنها درد در نتیجه عادتها و یا شرایط نیست، بلکه تحمل این درد یک انتخاب است.
بسیاری از مدیران معتقدند که باید از نخبگان ورزشی الهام گرفت. این ورزشکاران هیچوقت از کار و تمرین سخت شکایت نمیکنند و آن را میپذیرند. تنها چیزی که درباره آن نگران هستند این است که آیا به اندازه کافی سخت کار میکنند؟ آنها ترجیح میدهند که زیر فشار سختی تمرینها خرد شوند تا این که از انجام آن انصراف بدهند.
چرا عدهی اندکی مانند ورزشکاران، در رسیدن به اهداف کاری، موفق میشوند؟
در اینجا میخواهیم به این پاسخ این سوال بپردازیم:
چرا تنها تعداد کمی از ما میتوانیم از این ورزشکاران الهام بگیریم و برای رسیدن به هدفمان درد و رنج کار را تحمل کنیم و با نظم و انضباط در کارمان موفق شویم؟
اولین دلیل آن این است که ما به ندرت مانند ورزشکاران به دنبال شناختن و کار کردن بر روی نقاط ضعف و محدودیتهایمان هستیم. تفاوت زیادی میان منابع وجودی پائولا رادکلیف و این منابع در من و شما وجود دارد. ژنتیک، توان بدنی و تمرینات مداوم او را به این جایگاه رسانده است. من و شما حتی اگر از دویدن لذت ببریم رادکلیف نمیشویم. حتی اگر به تجارت بپردازیم ایلان ماسک هم نمیشویم. تلاش برای تقلید کردن از اعمال روتین این افراد در بهترین حالت تنها سرخوردگی و در بدترین حالت آسیب به ما را به دنبال دارد.
دومین دلیل این است که بیشتر ورزشکاران موفق، احترام و ارزش زیادی برای پیش رفتن گام به گام و مرحله به مرحله، قائل هستند. چیزی که در خیلی از مشاغل وجود ندارد. آنها فصلها، هفتهها، جلسات آموزشی و مسابقات را به دقت از قبل برنامهریزی میکنند. آنها میان تمرینات سخت، برنامه استراحت میگذارند و بعد از تمرینات سخت، یک برنامه سبکتر قرار میدهند. برنامه را طوری میچینند که در یک زمان خاص به حداکثر توان دست یابند. در بیشتر مشاغل ما به ندرت برنامهریزی گام به گام داریم؛.اگر شما امروز سخت کار کنید از شما خواسته میشود که فردا سختتر کار کنید و همینطور ادامه پیدا میکند. ما میدانیم که حداقل یک بار استراحت در طول یک مدت، ما را سالمتر و سازندهتر میسازد. ولی تصمیم میگیریم بدون توجه به این موضوع همچنان ادامه دهیم.
سوم آنکه هر چه ورزشکاران توانمندتر میشوند، به کمک بیشتری برای استفاده از منابع و استعدادهای خود نیاز دارند. در اینجا است که نقش مربیان اهمیت دارد. مربیان به آنها فشار میآورند و همزمان از آنها حمایت میکند. مربیان با مشخص کردن حد و حدود برای ورزشکاران باعث میشوند که آنها در حساسترین موقعیت به بهترین نتیجه دست یابند. ولی در مشاغل مختلف هر چه فرد جایگاه بالاتری داشته باشد، کمک و حمایت کمتری دریافت میکند.
بنابراین، اگر شما ارزش کارتان را در فدا کردن خودتان میدانید، پس کار درست را انجام بدهید و به محدودیتهایتان احترام بگذارید. کمکی که احتیاج دارید را دریافت کنید تا بتوانید بهترین خود را ارائه دهید. نه اینکه فقط همهی تلاش خود را ارائه بدهید.
منبع: HBR
عالی بود.ممنون
مدير سايت
ممنون دوست عزیز