هنگامی که از هوش صحبت میشود، چیزی که به ذهن خیلی از ما میآید واژهی آیکیو است. اصلا واژهی آیکیو چند سالی است به واژگان ما اضافه شده است و وقتی میخواهیم غیرمستقیم به یک نفر بفهمانیم که دارد خنگبازی درمیآورد به شوخی به او میگوییم آیکیو.
شاید خیلی از ما دقیقا ندانیم آیکیو چیست و از کجا آمده است اما همگی میدانیم که آیکیو مربوط به هوش است. از آیکیو که بگذریم اینکه اصلا هوش چیست، چرا آدمها از نظر هوشی با یکدیگر متفاوتاند، هوش چه تأثیری بر زندگی انسان میگذارد، وراثتی است یا محیطی، چگونه اندازهگیری میشود و... خود بحثی است جدا. از آنجا که به نظرمان آمد دانستن دربارهی هوش برای خیلی از افراد جالب و مفید است تصمیم گرفتیم تمام گفتنیهایی که دربارهی هوش و هر آنچه که به آن مربوط است وجود دارد را در یک مطلب بگنجانیم؛ از تاریخچه مربوط به مطالعات آن، مفهوم ضریب هوشی یا همان آیکیو، تعاریف و نظریات گوناگونی که درباره هوش ارائه شده تا ابزارهایی که هوش را اندازه میگیرد.
پس اگر میخواهید اطلاعاتتان را دراینباره بالا ببرید و یک مطلب جامع و کامل دربارهی هوش و تستها و آزمونهایی که آن را اندازه میگیرد بخوانید با یوکن همراه باشید و این مقاله را تا انتها بخوانید.
از آنجا که انسان موجودی پیچیده است و هوش هم یکی از مهمترین ویژگیهای ذهنی انسان است و بسیاری از جنبههای زندگی او هم تحت تأثیر مستقیم هوش قرار دارد باید بگوییم که مفهوم هوش و پی بردن به چیستی آن هم کار سادهای نیست. علاوه بر این اختلافنظرها و باورهای غلط زیادی هم دربارهی هوش وجود دارد و هنوز هم پاسخ صحیح و دقیقی برای بسیاری از سوالات و ابهاماتی که دربارهی هوش وجود دارد مشخص نشده است. از این رو قبل از اینکه درباره ماهیت هوش و تاریخچه نظریات مربوط به آن بگوییم و روشهای اندازهگیری هوش و معتبرترین آزمونهای هوش را برایتان کامل توضیح دهیم کمی دربارهی هوش و تعاریف مختلفی که از آن ارائه شده به زبان ساده و خودمانی توضیح میدهیم تا با مطالعه کامل مطلب به درک بهتر و جامعتری از هوش برسید.
کلیاتی درباره هوش و آزمونهای هوش به زبان ساده
دانستن دربارهی هوش و اندازهگیری آن همیشه یکی از دغدغههای بشر بوده است. هوش از آن دست پدیدههای روانشناختی است که نظرات گوناگونی دربارهی آن وجود داشته و دارد. برخی از روانشناسان و محققان معتقدند که هوش یک توانایی اکتسابی است که در اثر تعامل با محیط اطراف آموخته میشود، عدهای آن را یک توانایی و استعداد ذاتی میدانند که توسط ژنها و الگوی وراثتی افراد تعیین میشود. عدهای معتقدند که هوش انسان در سالهای اخیر تکامل زیادی پیدا کرده و هوش کلی انسانها با پیشینه نژادی و قومی متفاوت تفاوتهای زیاد و فاحشی با یکدیگر دارد.
عدهای از روانشناسان معتقدند هوش یک عاملی کلی است و برخی معتقدند که هوش انواع مختلفی دارد.
از اواخر قرن نوزدهم یک زیستشناس انگلیسی به نام گالتون اولین دانشمندی بود که تعریفی از هوش ارائه داد که قابل اندازهگیری هم بود. گالتون توانایی تمیز دو محرک حسی از یکدیگر را هوش نامید و بنابراین تعریف گفت هر کسی بتواند بهتر تفاوت دو محرک حسی را تشخیص بدهد باهوشتر است. گالتون برای سنجش هوشی که تعریف کرده بود ابزارهایی مثل وزنه، سوت، رنگسنج و... هم در دست داشت.
بعد از گالتون آلفرد بینه که یک روانشناس فرانسوی بود، تواناییهای عالی ذهن انسان مانند حافظه، ادراک، توجه، تفکر، تخیل، استدلال و... را هوش نامید و با طرح 30 سوال که این تواناییها را میسنجید اولین آزمون هوش را که آزمون هوش بینه-سیمون نامیده میشد را ابداع کرد. در همان زمان آمریکاییها هم برای سنجش هوش سربازانی که قرار بود در جنگ جهانی اول بجنگند دو آزمون هوش به نامهای «آلفا» و «بتا» طراحی کردند که آزمون آلفا یک آزمون کتبی بود و میزان هوش افراد باسواد را میسنجید و آزمون بتا یک آزمون شفاهی بود و میزان هوش افراد بیسواد را میسنجید.
مفهوم بهره هوشی یا همان آیکیو هم توسط لوئیس ترمن یکی از استادان دانشگاه استنفورد مطرح شد. او آزمون هوش بینه-سیمون را استاندارد کرد و نام آن را «مقیاس سنجش هوش استنفورد-بینه» گذاشت و نمره نهاییای که از آن آزمون به دست میآمد را هم آیکیو نامید.
واژه آیکیو که درواقع IQ نوشته میشود، مخفف عبارت «Intelligence Quotient» به معنای بهره هوشی است و نحوه محاسبه آن هم به این طریق است.
بعد از جنگ جهانی اول دیوید وکسلر که یک روانشناس رومانیایی بود یک تعریف قابلقبولتر و کاملتر از هوش و همچنین یک آزمون هوش جامع و کارآمد ارائه داد. او معتقد بود هوش میزان توانایی افراد برای تفکر منطقی و عملکرد هدفمندانه برای سازگاری مؤثر با محیط اطراف است. آزمونی هم که وکسلر برای اندازهگیری هوش ارائه کرد سه نسخه بود؛ یکی برای کودکان در سنین پیش از دبستان یعنی 4 تا 6 ساله، یکی برای کودکان 6 تا 16 ساله و دیگری هم برای بزرگسالان. آزمون هوش وکسلر علاوه بر سنجش مهارتهای عملی، مهارتهای کلامی - توانایی درک و کاربرد زبان- را هم میسنجید.
روانشناسان قرن بیستم هم تعاریف و نظریات مختلفی درباره هوش ارائه دادند. دستهای از روانشناسان اعتقاد دارند هوش از چند عامل مختلف تشکیل شده است که نسبت این عاملها در افراد مختلف متفاوت است. عدهای معتقدند هوش از مؤلفههای مختلفی تشکیل شده است و هر کدام از این مؤلفهها مربوط به یکی از فرآیندهای عالی ذهن است. برخی از روانشناسان هم معتقدند هوش انواع مختلفی دارد؛ مثل هوش موسیقیایی، هوش بین فردی، هوش جنبشی- بدنی و... .
تاریخچه اندازهگیری و مطالعات مربوط به هوش
سر فرانسیس گالتون، پزشک، زیستشناس و ریاضیدان انگلیسی اولین کسی بود که در قرن نوزدهم تعریفی از هوش ارائه و ابزارهایی را برای اندازهگیری هوش ابداع کرد؛ البته اندازهگیری آن چیزی که او آن زمان آن را هوش مینامید. او معتقد بود هوش عبارت است از یک سلسله مهارت ادراکی و حرکتی به این معنا که هر اندازه احساس و ادراک فرد دقیقتر و حساستر باشد و بهتر بتواند بین دو محرک حسی تمیز قائل شود و تفاوت آنها را درک کند باهوشتر است. درست است تعریفی که او از هوش ارائه کرد و ابزارهایی که برای سنجش هوش به کار میگرفت چندان کارآمد و چشمگیر نبودند اما جایگاه ویژهای را برای هوش در علم روانشناسی ایجاد کردند.
در این زمان جیمز مککین کتل، روانشناس آمریکایی که در لایپزیک، شاگرد ویلهلم وونت آلمانی بود اولین بار اصطلاح آزمون روانی را مطرح کرد و با فعالیتهایی که در زمینه هوش و آزمونهای روانی انجام میداد درصدد کشف استعدادهای خاص ذهنی برآمد. آزمونهای کتل هم بهنوعی ادامه کار گالتون محسوب میشدند و کارآمدی لازم را برای سنجنش هوش نداشتند.
در اوایل قرن بیستم آلفرد بینه، روانشناس فرانسوی به علت مطالعات نظری و تجربی که در زمینه روانشناسی داشت و همچنین تجربیاتی که از کار کردن روی کودکان کمتوان ذهنی به دست آورده بود از سوی آموزش و پرورش کشور فرانسه مسئول طراحی و تدوین ابزاری برای سنجش تواناییهای ذهنی کودکان به منظور تفکیک کودکان غیرعادی از کودکان عادی شد.
او بعد از چند سال کار و پژوهش با همکاری تئودور سیمون پزشک و روانشناس فرانسوی اولین آزمون کاربردی و کارآمد هوش را به نام آزمون بینه-سیمون برای سنجش و شناخت کودکان کمتوان ذهنی از کودکان عادی ارائه کردند. او بعد از چند سال کار کردن با آزمون هوشی که ساخته بود توانست از طریق محاسبه نمرات آزمون به یک مفهوم آماری به نام «سن عقلی» دست پیدا کند که بعدها این مفهوم در فرمولی که بهرهی هوشی را از آن استخراج میکردند استفاده شد. بعد از آنها لوئیس ترمن، استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد آزمون بینه-سیمون را استاندارد و با نام مقیاس هوش «استنفورد-بینه» منتشر کرد.
بعد از آلفرد بینه دانشمندان و روانشناسان دیگری از جمله چارلز اسپیرمن، ادوارد ثورندایک، سیریل برت، لوئیس ترستون، دیوید وکسلر، جوی پل گیلفورد، جان رِیوِن، فیلیپ ورنون، ریموند کتل، جان هورن، جان کرول، رابرت استرنبرگ و هاوارد گاردنر تاکنون درباره هوش تعاریف، ابعاد و مدلهایی را ارائه دادهاند و مقیاسهایی را برای سنجش آن تهیه کردهاند. میتوان گفت تعریفی که دیوید وکسلر از هوش ارائه داده و مقیاسی که برای سنجش آن تهیه کرده است کاملترین و جامعترین تعریف و مقیاس محسوب میشود. البته مدل هوش چندگانه هاوارد گاردنر هم در سالهای اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
در چند دهه اخیر دنیل گلدمن، پیتر سالووی، جان مایر و ریون بار-اُن هم هوش هیجانی یا هوش عاطفی را مطرح و آن را به دنیای مفاهیم روانشناسی افزودند و مقیاسهایی برای سنجش و اندازهگیری آن تهیه کردند.
تعریف هوش
با تاریخچه مطالعات مربوط به هوش آشنا شدید و خواندید که دانشمندان و روانشناسان زیادی درباره هوش مطالعات و تحقیقاتی را انجام دادهاند و تعاریف زیادی هم از هوش ارائه شده است.
حتما از همین تاریخچهی مختصر به این نکته پی بردید که ارائهی یک تعریف واحد از مفهوم هوش کار چندان سادهای نیست. شاید به این خاطر که هوش یک مفهوم انتزاعی است و قابل دیدن و حس کردن و لمس کردن نیست تعریف دقیق و یکسانی هم نمیتوان از آن داشت.
قبل از اینکه تعاریف مختلف هوش را بررسی کنیم از شما میخواهیم تعریفی که خودتان از هوش در ذهنتان دارید را با خود مرور کنید.
درست است که ماهیت هوش کمی پیچیده است و هنوز کاملا شناختهشده نیست اما هر فردی در ذهناش تصور و تعریفی از هوش دارد. بسیاری از افراد هوش را توانایی و استعداد یادگیری میدانند، عدهای آن را توانایی سازگاری افراد با محیط و موقعیتها میپندارند، بعضی آن را علت پیشرفت و موفقیت افراد میدانند، عدهای توانایی فهم و درک امور را به هوش نسبت میدهند و... .
هوش از نظر فیزیولوژیکی پدیدهای است که در اثر فعالیت سلولهای مغز ایجاد میشود. زیستشناسان هوش را به عنوان عاملی برای بقا و سازگاری موجود زنده با محیط اطرافش در نظر گرفتهاند، فلاسفه اندیشههای مجرد و تفکرات انتزاعی را هوش مینامند و متخصصان علوم و تربیت معتقدند به توانایی یادگیری افراد هوش گفته میشود.
در ادامه به برخی از تعاریف هوش که تاکنون مطرح شدهاند اشاره میکنیم.
توانایی یادگیری
توانایی سازگاری فرد با محیط اطراف
توانایی تفکر انتزاعی
توانایی حل مساله
توانایی قضاوت صحیح
خزانهی مهارتهای ذهنی آدمی
توانایی بهرهمندی از تجارب گذشته
استعداد شخص برای درک جهان و برآورده ساختن انتظارات آن
آنچه که مقیاسها و آزمونهای هوش آن را میسنجند و اندازه میگیرند
قابلیت بهکارگیری توانمندیها برای رسیدن به اهداف
حاصل فعالیت سلولها و نورونهای مغز
توانایی درک و استدلال
گالتون هوش را اینگونه تعریف میکند: «هوش عبارت است از یک سلسله مهارتهای ادراکی و حرکتی که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.»
بهطورکلی میتوان تعاریف متعددی که درباره هوش ارائه شده است را به سه گروه زیر تقسیم کرد.
روانشناسان تربیتی معتقدند هوش کیفیتی است که سبب ایجاد موفقیت تحصیلی میشود و همان هوش شناختی یا هوش تحصیلی است. درواقع این دسته از روانشناسان معتقدند هوش نوعی استعداد تحصیلی محسوب میشود و برای توجیه اعتقادشان به این اشاره میکنند که کودکان و دانشآموزان باهوش عملکرد تحصیلی بهتری نسبت به کودکان و دانشآموزان کمهوش دارند. مخالفان آنها هم معتقدند نمیتوان هوش را به پیشرفت و موفقیت تحصیلی محدود کرد و تجربه پیشرفت و موفقیت در دیگر فعالیتهای زندگی و تمامی موقعیتها به میزان هوش بستگی دارد.
دیگر روانشناسان توانایی فرد برای درک و استدلال منطقی، تشخیص حالتها و کیفیتهای متفاوت محیط، توانایی بهکارگیری توانمندیها درجهت رسیدن به اهداف و سازگاری با محیط را هوش مینامند.
متخصصان روانسنجی هم معتقدند هوش پدیدهای است که از طریق مقیاسها و آزمونهای هوش سنجیده میشود.
همانطور که دیدید در تعاریفی که دانشمندان مختلف از هوش ارائه کردهاند توافق آشکاری به چشم نمیخورد اما گونهای از هماهنگی را هم میتوان در تعاریف مختلف هوش مشاهده کرد؛ در همهی این تعاریف به نوعی استعداد که برای حل مسائل مفید است اشاره شده است. در هر صورت به نظر میرسد جامعترین تعریف از هوش توسط وکسلر ارائه شده است. وکسلر معتقد است هوش مفهومی کلی است شامل تواناییهای فرد برای اقدام هدفمندانه، تفکر منطقی و برخورد مؤثر با محیط. او هوش را اینگونه تعریف میکند:
«میزان توانایی فرد برای تفکر منطقی، اقدام موثر و هدفمند و سازگاری با محیط و شرایط جدید»
ماهیت هوش
به فرآیندهای ذهنی فرضی یا مجموعه رفتارهای هوشمندانه اصطلاحا هوش گفته میشود و نظریات هوش هم نظریاتی هستند که به رفتارهای هوشمندانه میپردازند.
روانشناسان درباره ماهیت هوش نظریات متفاوتی دارند. عدهای از رواشناسان معتقدند هوش شامل یک عامل کلی است که در همه افراد وجود دارد و تعیینکنندهی نوع رفتاری است که افراد برای حل مشکلاتشان در موقعیتهای متفاوت از خود نشان میدهند. و عواملی اختصاصی هم در کنار عامل کلی سبب بروز تواناییهای خاص میشود.
بعضی از آنها معتقدند هوش قابلیت عمومی درک و استدلال آدمی است که به شکلهای متفاوتی پدیدار میشود. عدهای معتقدند هوش از تعدادی عوامل مستقل از یکدیگر تشکیل شده و نسبت این عوامل در افراد مختلف متفاوت است. برخی از نظریاتی که درباره هوش وجود دارد تفاوتهای فردی را براساس میزان و درجهی توانمندی افراد بررسی میکند و برخی دیگر هوش را برحسب رابطهی آن با دنیای درونی فرد و دنیای بیرونی او مورد بررسی قرار میدهند.
بیشتر نظریات مربوط به هوش، هوش را پدیدهای میپندارند که از عوامل و مؤلفههای گوناگونی تشکیل شده است.
بهطورکلی میتوان دیدگاههای مربوط به هوش را به موارد زیر تقسیم کرد.
1. دیدگاه عاملی
دیدگاهها و نظریات عاملی، هوش را مجموعهای از چند توانایی ذهنی که تا حدودی مستقل از یکدیگرند میپندارند. نظریهپردازان این رویکرد مانند اسپیرمن و ترستون معتقد بودند دو عامل یا چند عامل سبب موفقیت افراد در زمینهای خاص میشود. به عنوان مثال اسپیرمن در نظریهی دوعاملی خود، دو عامل را در موفقیت افراد موثر میدانست؛ یکی از آن عاملها که عامل (g) نام داشت را عامل کلی در نظر میگرفت و آن را هوش عمومی مینامید و آن را در همهی زمینهها علت اصلی موفقیت میدانست و یک عاملی اختصاصی که عامل (s) نام داشت را هم بیتأثیر نمیدانست.
دیگر نظریهپردازان دیدگاه عاملی نظریهپردازان چندعاملی بودند و معتقدند بودند که هوش از یک سازه یا دو عامل تشکیل نشده است و از چندین عامل متفاوت تشکیل شده است. بهعنوان مثال نظریه چند عاملی ترستون به جای در نظر گرفتن هوش بهعنوان یک قابلیت عمومی یا منفرد آن را متشکل از هفت عنصر ادراک کلامی، سیالی واژگان، استعداد عددی، استعداد فضایی، حافظه، سرعت ادراک و قدرت استدلال میدانست.
در این نظریات از روشی به نام «تحلیل عوامل» استفاده میکنند تا از عملکرد فرد در آزمونهای هوش اطلاعات دقیقتری درباره انواع تواناییهای زیربنایی به دست بیاورند. روش تحلیل عوامل یک شیوهی ریاضی است که روابط و همبستگیهای مشهود بین پاسخهای آزمودنی در بسیاری از آزمونها را توجیه میکند و پیچیدهتر از آن است که بتوان جزئیات آن را شرح داد. چارلز اسپیرمن دانشمند و روانشناسی است که روش تحلیل عوامل را ابداع کرد و براساس آن نظریه هوش دوعاملی خود را مطرح کرد.
2. دیدگاه مؤلفهای
دیدگاههای مؤلفهای بر این فرض استوار است که افراد از یک رشته فرآیندهای روانی به نام مؤلفهها که به صورتی سازمانیافته عمل میکنند برخوردارند. این مؤلفهها عبارتند از:
الف. مؤلفههای یادداری
مؤلفههای یادداری فرآیندهایی هستند که از طریق آنها اطلاعاتی که در حافظه ذخیره شدهاند بازیابی میشوند.
ب. مؤلفههای فراگیری
این مؤلفهها فرآیندهایی هستند که در یادگیری اطلاعات تازه دخیلاند.
ج. مؤلفههای عملکرد
مؤلفههای عملکرد فرآیندهاییاند که توسط آنها تصمیمگیریها و برنامههای ذهنی به اجرا درمیآیند.
د. مؤلفههای انتقال
فرآیندهایی هستند که در انتقال اطلاعاتی که قبلا به دست آمده است از یک موقعیت به موقعیت دیگر دخیلاند.
ه . مؤلفههای سطح بالا
مؤلفههای سطح بالا، فرآیندهای عالیای هستند که در تصمیمگیری، فرآیند حل مسأله و عملکردهای اجرایی به کار گرفته میشوند.
این مؤلفهها به صورت توانایی آموختن، استفاده از تجربیات گذشته، توانایی استدلال و تفکر انتزاعی، توانایی سازگاری با موقعیتهای جدید، توانایی برانگیخته شدن برای انجام سریع کارها در موقعیتهای ضروری و همچنین توانایی داشتن تداوم و تمرکز در انجام کارها برای رسیدن به هدف مطلوب عمل میکنند.
دیدگاههای مؤلفهای معتقدند هوش یک برچسب کلی برای مجموعهای از فرآیندهاست که از رفتاها و پاسخهای آشکار افراد استنباط میشود.
3. دیدگاه عصبی-زیستی
در دیدگاههای عصبی- زیستی رابطهی بین هوش و سیستم عصبی مثل فیزیولوژی دستگاه عصبی و مغز بررسی میشود. بعضی از نظریهپردازان مانند هب، کتل و هورن معتقدند بین توانمندیهایی که از طریق کسب دانش و مهارت به دست میآوریم با آن دسته از توانمندیهایی که به استعداد ذهنی نیاز دارد تفاوت وجود دارد. این دانشمندان معتقدند هوش ترکیبی است از تعدادی توانایی و قابلیت متفاوت و از تعامل و ترکیب این توانمندیها و قابلیتها هوش کلی به وجود میآید. این نظریهپردازان معتقدند هوش تشکیل شده از دو نوع هوش سیال و هوش متبلور.
هوش سیال توانایی استدلال و تفکر انتزاعی افراد است، به دستگاه عصبی مربوط میشود و ناشی از الگوهای وراثتی است. هوش متبلور حاصل یادگیری و ناشی از تجربیاتی است که فرد کسب میکند. این نظریهپردازان معتقدند هوش متبلور و سیال مکمل یکدیگرند و یادگیریهای انسان از طریق همکاری و تعامل هوش متبلور و هوش سیال با همدیگر صورت میگیرد.
هر دو نوع هوش سیال و متبلور در دوران کودکی و نوجوانی افزایش پیدا میکنند با این تفاوت که هوش سیال در نوجوانی به اوج خود میرسد و از حدود سنی 30 تا 40 سالگی تدریجا شروع به کاهش میکند اما هوش متبلور با بالا رفتن سن و اندوختن دانش بیشتر و رسیدن به درک بالاتر همچنان افزایش پیدا میکند و قویتر میشود.
4. هوش چندگانه
بعضی از روانشناسان مانند وکسلر، گاردنر، استنبرگ معتقدند که هوش فراتر از یک قابلیت عمومی و منفرد است از این رو در الگوهایی که درباره هوش ارائه دادهاند به چندگانگی هوش اشاره کردهاند. وکسلر معتقد است هوش شامل پنج حوزه توانایی درک مطلب کلامی، بصری-فضایی، استدلال سیال، حافظه فعال و سرعت پردازش است. گاردنر هوش را متشکل از 9 نوع توانایی مستقل از یکدیگر میپندارد. این 9 نوع هوش از نظر گاردنر عبارتند از هوش کلامی، ریاضی، فضایی، موسیقایی، جنبشی-بدنی، درونفردی، میانفردی، طبیعتگرا و هستیگرا.
استنبرگ نظریه هوش سهگانه را مطرح کرده است و این سه جنبه از نظر او عبارتند از تحلیلی، خلاق و کاربردی؛ جنبهی تحلیلی هوش شامل توانایی حل مسأله، جنبهی خلاق شامل توانایی فرد در پاسخ دادن به مسائل و موقعیتهای جدید و جنبهی عملی یا کاربردی شامل توانایی انسان در انطباق و سازگاری با محیط میشود.
ماهیت و انواع هوش از دیدگاه نظریهپردازان هوش
از همان زمانی که روانشناسان به تحقیق و پژوهش دربارهی هوش پرداختند یعنی اوایل قرن بیستم دیدگاهها و نظریات گوناگونی دربارهی هوش مطرح شد. پژوهشگران پیشین مانند بینه نظریات و تعاریف سادهتری از هوش ارائه دادند اما رفتهرفته تعاریف و نظریات مربوط به هوش پیچیدهتر شد و روانشناسان و محققان حیطههای بیشتری را برای هوش قائل شدند. بهعنوان مثال بینه، هوش را توانایی ذهن تعریف کرده بود اما هاوارد گاردنر در نظریه 9گانهی هوش، 9 نوع متفاوت از هوش را مطرح کرد. در ادامه نظریات و دیدگاههای مهم هوش را مطرح و دربارهی هر کدام تعریف مختصری ارائه میدهیم.
انواع هوش از دیدگاه بینه
همانطور که در بخش تاریخچه نظریات مربوط به هوش خواندید آلفرد بینه اولین کسی بود که به منظور تفکیک کودکان کمتوان ذهنی از کودکان طبیعی و باهوش ابزاری دقیق برای آزمون تواناییهای ذهنی آنها ساخت. از این رو بینه معتقد بود هوش آن چیزی است که آزمون هوش میسنجد و افراد کمتوان ذهنی را از افراد عادی و باهوش متمایز میکند.
او همچنین معتقد بود هوش مجموعهای از چندین مهارت است و محیط در شکلگیری آنها تأثیر زیادی دارد. نظریه بینه درباره هوش تأثیر زیادی بر دانش معلمان و مربیان درباره تواناییهای ذهنی دانشآموزان همچنین تطبیق روشهای تدریس با نیازها و تواناییهای دانشآموزان داشت.
از نظر آلفرد بینه هوش ترکیبی است از چهار توانایی فهم، ابتکار، انتظار و توجیه فکر. بینه معتقد بود هوش یک قوهی ذهنی بنیادی است که تغییر یا نبود آن بیشترین اهمیت را در زندگی عملی فرد دارد. این قوهی ذهنی از نظر او همان قضاوت صحیح بود که گاهی از آن تحت عنوان عقل سلیم، ابتکار عمل و توانایی سازگاری با شرایط یاد میکنیم. درواقع بینه قضاوت، درک و استدلال کردنِ درست را از فعالیتهای بنیادین هوش میدانست.
همانطور که میدانید نمرهای که از آزمون هوش استنفورد-بینه به دست میآید همان آیکیو یا ضریب هوشی فرد است. این آزمون توانایی یادگیری و توانایی پزدازش اطلاعات انتزاعی مانند تشخیص شباهتها و کار با اعداد را میسنجد و یک شاخص برای پیشبینی موفقیت تحصیلی فرد است. اما از آنجا که جنبههای هیجانی، عاطفی و ارتباطات میانفردی را اندازهگیری نمیکند نمیتواند موفقیت فرد در زندگی و زمینههای شغلی را پیشبینی کند. او به جنبه کلامی هوش هم توجه ویژهای کرد و مواد کلامی در آزمون هوشی که ارائه کرد، اهمیت ویژهای داشت.
انواع هوش از دیدگاه ثرندایک
ثرندایک هوش را شامل سه توانایی خاص میداند که عبارتند از هوش انتزاعی، مکانیکی و اجتماعی.
1. هوش انتزاعی
هوش انتزاعی همان توانایی درک اجزا و پدیدهها و ارتباط آنها با یکدیگر است مثل توانایی درک نظریهها، توانایی حل مسائل ریاضی و... .
2. هوش عینی
ثرندایک توانایی انجام اعمال و فعالیتهای عملی و همچنین بهرهگیری موثر از ابزارها برای انجام بهتر فعالیتها را هوش عینی مینامید.
3. هوش اجتماعی
توانایی برقراری ارتباطات اجتماعی یعنی همان توانمندیهای فردی که منجر به برقراری ارتباطات بینفردی موثر میشود هم از نظر ثرندایک هوش اجتماعی نام داشت.
ثرندایک معتقد بود که انسانها از لحاظ عملکرد کلی شباهتهایی با یکدیگر دارند اما به وجود مؤلفهای به نام هوش عمومی کلی اعتقادی نداشت. درواقع او هوش را مجموعهای از استعدادهایی مانند استعداد درک و فهم معانی لغات، استعداد ادراک، استعداد یادآوری، استعداد به خاطر سپردن کلمات و اعداد، استعداد انجام محاسبات ریاضی، استعداد تصور و تجسم روابط مکانی و فضایی و... میدانست که سبب یادگیری، سازگاری و حل مسائل جدید میشود.
انواع هوش از دیدگاه اسپیرمن
بیشتر روانشناسان و نظریهپردازان هوش به جز اسپیرمن اساسا به وجود چیزی به نام «هوش عمومی» اعتقاد نداشتند. اسپیرمن که نظریه دو عاملی هوش را ارائه کرد و در نظریهاش روی وجود عاملی به نام هوش عمومی تأکید زیادی داشت و معتقد بود هوش از ترکیب هوش عمومی و هوش اختصاصی تشکیل شده است.
1. هوش عمومی
او در پژوهشهایی که درباره هوش انجام میداد این پرسش را مطرح کرد که: «چرا بین تواناییهای مختلف افراد همبستگی مثبت وجود دارد؟» منظور او از این پرسش این بود که چرا کسانی که در یک کار استعداد خوبی دارند در کارهای دیگر هم شایستگی از خود نشان میدهند؟
اسپیرمن در پاسخ به این پرسش به این نتیجه رسید که یک عاملی کلی یا عمومی به نام عامل (g) در همهی فعالیتهای ذهنی و رفتارهای هوشمندانه موجود است که هوش عمومی نامیده میشود و عامل موفقیت همهی افراد است. او اعتقاد داشت همهی افراد به درجات مختلف از هوش عمومی برخوردارند و بسته به اینکه هوش عمومی افراد چقدر است میتوان آنها را باهوش یا کمهوش نامید.
2. هوش اختصاصی
او معتقد بود علاوه بر عامل عمومی (g) عوامل دیگری به نام عوامل اختصاصی (s) هم وجود دارد. بهعنوان مثال توانایی موفقیت در آزمون ریاضی مستلزم عامل عمومی و عامل اختصاصی مربوط به ریاضی است.
درواقع اسپیرمن معتقد بود عامل (g) یا همان هوش عمومی برای رسیدن به موفقیت در همهی زمینهها شرط لازم است و در کنار عامل اختصاصی هر زمینهی خاص سبب موفقیت افراد میشود.
لازم است به این نکته اشاره کنیم که با وجود اینکه نظریه هوش اسپیرمن نظریه دوعاملی نام دارد اما او بیشتر بر یک عامل منحصربهفرد به نام هوش عمومی تأکید میکرد که در تمامی فعالیتهای ذهنی و رفتارهای هوشمندانه موثر و دخیل است.
انواع هوش از دیدگاه ترستون
ترستون برخلاف اسپیرمن به وجود چیزی به نام هوش عمومی اعتقادی نداشت. او هوش را متشکل از هفت عامل و توانایی بنیادین میدانست و آنها را تواناییهای ذهنی اولیه مینامید. عوامل هفتگانه هوش از دیدگاه ترستون عبارتند از درک کلامی، توانایی عددی، استدلال، سرعت ادراک، توانایی عددی، سیالی واژگانی (بیان سلیس)، حافظهی تداعی و تجسم فضایی. او این عوامل را تواناییهای ذهنی اولیه مینامید.
1. درک کلامی
درک کلامی درواقع توانایی درک معانی کلمات را شامل میشود و از طریق آزمونهای واژگان ارزیابی میشود. توانایی درک کلامی شامل درک معنای متنهای خواندنی، تمثیل و ضربالمثل، تنظیم جملات نامرتب و بههمریخته، استدلالهای کلامی و... میشود. میتوان گفت هر چه فرد بهتر بتواند معنی کلمات و جملات را بفهمد و برای بیان مفاهیم کلمات مناسبتری را شناسایی کند و به کار ببرد و به عبارتی معنیسازی و مفهومسازی کلامی کند، درک کلامی بالاتری دارد.
2. توانایی عددی
توانایی عددی شامل شمارش و محاسبات عددی و ریاضی میشود. بهطورکلی این توانایی، استعداد کار با اعداد مثل سرعت و دقت در عملیات ریاضی است. این عامل در فعالیتهایی كه با عدد و ریاضیات سروكار دارد، فعال و بهکار گرفته میشود. افرادی که در این زمینه توانمندی بیشتری دارند بهراحتی میتوانند چهار عمل اصلی ریاضی مثل جمع، منها، ضرب و تقسیم را با اعداد دورقمی حتی سه رقمی انجام دهند.
3. توانایی استدلال
استدلال فرایندی است که طی آن دلایل و علل مختلف بررسی و براساس آنها نتایج و استنباطهایی حاصل میشود بنابراین توانایی استدلال، توانایی رسیدن به یک نتیجهی کلی از بررسی اصول و قواعد گوناگون یا همان توانایی حل مسائل جدید است و ممكن است به صورت استقرا یا قیاس انجام شود. درك معماها و حل كردن قضایا، جزو عامل استدلال محسوب میشوند. از طریق توانمندی استدلال میتوان به شناسایی قواعد و روابط دست یافته و به عنوان شیوهای مناسب در شناسایی تفكر هدفمند از آنها یاد كرد.
4. توانایی سرعت ادراک
ادراک عبارت است از توانایی تمیز دادن مواردی که از لحاظ اندازه، شکل، طول و عرض با یکدیگر متفاوتند. منظور از توانایی سرعت ادراک، توانایی درک دقیق و سریع الگوهای دیداری، درک تفاوتها و شباهتهای تصاویر و پدیدهها و همچنین توانایی تشخیص کلمات مناسب در جاهای خالی است. درواقع میتوان گفت افراد تیزبین که به سرعت میتوانند دو یا چند تصویر یا پدیده را درک و آنها را با یکدیگر مقایسه کنند و نقاط اشتراک و تمایز و تفاوت آنها را تشخیص دهند، سرعت ادراک بالاتری دارند و در این زمینه توانمند هستند.
5. سیالی واژگان یا روانی کلامی (بیان سلیس)
توانایی بیان سلیس شامل توانایی اندیشیدن سریع درباره کلمات، ساختن کلمات همقافیه، توانایی به خاطر سپردن کلمات و واژگان منحصربهفرد و همچنین توانایی حل معما میشود. هر چه سرعت به خاطر آوردن كلمات در فرد بیشتر باشد و مدتزمانی که برای بیان آنها صرف میکند کمتر باشد میتوانیم بگوییم که در این عامل توانمندتر است. میتوان گفت كسانی كه قادرند در مدتزمان برابر انواع اسامی بیشتر و متنوعتری مانند اسامی اشخاص، جانوران، اشیا، گیاهان و... را نسبت به دیگران به زبان بیاورند یا افرادی که میتوانند در مدتزمان برابر کلمات همقافیه بیشتری بسازند، روانی کلامی بالاتری دارند و بیان آنها سلیستر است.
6. تجسم و درک روابط فضایی
درک روابط هندسی و فضایی اشکال و اشیا و توانایی تجسم کردن تغییر وضعیت اشیا، عامل تجسم و درک روابط فضایی گفته میشود. درواقع این عامل همان توانایی تصویرسازی، شناسایی و تجسم جابهجایی اشکال و اشیا و استعداد بازشناسی همگونی شکلها به کمک قوهی بینایی است. افرادی که توانمندی بالایی در این عامل دارند قوهی تخیل بالایی دارند و به خوبی میتوانند تجسم و تصویرسازی کنند.
7. حافظه
به توانایی به خاطر سپردن هرگونه عدد، رقم، لغت، طرح، نقشه، شعر و... به صورت بازگو كردن كلمات و جملات شنیده شده گفته میشود. است. برای سنجیدن میزان این توانایی واژهای به افراد گفته و از آنها خواسته میشود تا مترادفهای آن را بیان كنند. باید این را بدانید که حافظهی تداعی با عامل روانی كلامی و درك كلامی متفاوت است و به سرعت یادآوری و تداعی واژهها و مفاهیم مرتبط با واژه و مفهومی خاص اشاره دارد.
درواقع ترستون از طریق تحلیلهای آماری به این نتیجه رسید که هوش از هفت عامل متفاوت که از یکدیگر مستقلاند و تواناییهای شناختی را در فرد ایجاد میکند به وجود آمده است. او معتقد بود این تواناییها با یکدیگر همبستگی ندارند و میتوان آنها را بهطور مستقل ارزیابی کرد. از این رو با الگویی که برای هوش و اندازهگیری آن ارائه کرد توانست الگوها و نیمرخهایی را از ترکیب تواناییهای مختلف به دست بیاورد.
انواع هوش از دیدگاه گیلفورد
الگویی که گیلفورد درباره هوش ارائه داد با نظریاتی که قبل از او ارائه شده بود چند تفاوت اساسی داشت. او معتقد بود توانمندیهای شناختی ترکیبی است از هوش و خلاقیت. او برخلاف اسپیرمن به عامل هوش عمومی یا همان عامل g اعتقادی نداشت. او در کل معتقد بود هوش چیزی فراتر از یک عامل عمومی - همان هوش عمومی- یا چندین عامل -عوامل هفتگانهای که ترستون هوش را متشکل از آنها دانست- است. او هوش را سازهای میدانست که از ترکیب عوامل متعددی حاصل میشود از این رو مدلی که او از هوش ارائه داد مکعبی بود به نام خردمندی که دارای سه بعد است و هر کدام از این ابعاد خود زیرمجموعههایی دارند. گیلفورد معتقد بود تعامل چند جانبهی عناصر سهگانهی هوش و زیرمجموعههای آن سازهی هوش یا همان هوشمندی که او آن را همان خردمندی میدانست را به وجود میآورد.
ساختار پیشنهادی مکعب شکلی که گیلفورد برای هوش ارائه داد ابتدا شامل 120 خانه (6×5×4) بود اما بعدها آن را اصلاح و تکمیل و تبدیل به مکعبی شامل 150 خانه (6×5×5) کرد. او با ارائه این مدل قصد داشت تصویر سادهتری را از هوش را ترسیم کند. درواقع در تصویری که گیلفورد ارائه داد عمکلرد ذهن یا همان استعدادهای ذهنی از 150 عامل تشکیل میشود.
ابعاد هوش و زیرمجموعههای آن از نظر گیلفورد عبارتند از:
1. بعد محتویات
بعد محتویات یعنی ماهیت مواد و اطلاعاتی که روی آنها فرآیندی صورت میگیرد. درواقع همان موادی هستند که عملیاتی روی آنها انجام میگیرد. درواقع در بعد محتویات گیلفورد مواد و اطلاعاتی كه هوش روی آنها به فعالیت میپردازد را طبقهبندی میکند. زیرمجموعههای این بعد یعنی انواع مواد و اطلاعاتی که هوش روی آنها فعالیتی را انجام میشود دیداری، شنیداری، نمادی، معنایی یا رفتاری هستند.
2. بعد عملیات
در سطح عملیات هم گیلفورد نوع فعالیتی که هوش روی محتویات انجام میدهد را بررسی میکند. درواقع این فعالیتها و عملیات انواع پردازشهای شناختی است که شامل شناخت، حافظه، تفکر واگرا، تفکر همگرا و ارزشیابی میشود.
3. بعد تولیدات
در سطح تولیدات یا فرآورده ها گیلفورد به نتایجی كه عملیات و فعالیتهای هوشمندانه در پی دارد، توجه دارد. بعد تولیدات روش ذخیره کردن یا پردازش اطلاعات است. به عبارتی تولیدات یا فرآوردهها همان اشکالی هستند که اطلاعات و مواد محتویات به خود میگیرد. این اشکال هم شامل واحدها، طبقات، روابط، نظامها، تبدیلها و کاربردها هستند.
بسیاری از روانشناسان مدلی که از هوش ارائه داده است را بیشتر یک طبقهبندی از هوش به حساب میآورند تا یک نظریه و آنچه که در نظریه گیلفورد بیشتر از همه مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است عامل تفکر واگرا و تفکر همگراست. ما زمانی تفکر همگرا را به کار میبریم که قصد داریم برای یک مسأله مثل یک مسأله ریاضی یا قضیه هندسه راهحلی پیدا کنیم. اما زمانی که میخواهیم با استفاده از تخیل و تجسم موضوع یا چیزی را ابداع کنیم تفکر واگرا فعال میشود. درواقع از نظر گیلفورد افراد با تفکر همگرا مسائلشان را حل میکنند و با تفکر واگرا خلاقانه فکر میکنند.
انواع هوش از دیدگاه وکسلر
تعریفی که وکسلر از هوش ارائه داده جامعترین تعریفی است تابهحال دربارهی هوش ارائه شده و آزمونی که برای سنجش هوش طراحی کرده هم معتبرترین مقیاس هوشی است که تابهحال طراحی شده است. وکسلر معتقد است هوش تواناییهای جامع و کلی فرد است که سبب تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری و تطابق با محیط میشود. توانایی جامع یعنی اینکه هوش اجزا و عناصری تشکیل شده است که از یکدیگر مستقل نیستند. درواقع وکسلر میگوید اینکه فردی بهطور منطقی بیندیشد و رفتارها و اعمال ناشی از این تفکر منطقی اعمالی هدفدار است که درنهایت سبب میشود فرد بهطور موثر با محیط اطرافش سازگاری پیدا کند. وکسلر معتقد بود که نتیجهی تأثیر و تعامل متقابل فرد و محیط علاوه بر افزایش سازگاری فرد با محیط سبب پیشرفت هوشی هم میشود.
وکسلر معتقد بود آزمون استنفورد بینه که تا آن روز معتبرترین مقیاس سنجش هوش بود بیش از اندازه بر تواناییهای کلامی تأکید کرده و تواناییهای شناختی افراد را به درستی نمیسنجد از این رو تصمیم به طراحی مقیاسی جدید و معتبر برای سنجش هوش کودکان و بزرگسالان گرفت. وکسلر معتقد بود که افراد دارای دو نوع هستند؛ هوش کلامی و هوش غیرکلامی یا عملکردی از این رو مقیاسی که طراحی کرد این دو توانایی را بهطور جداگانه میسنجید و از میانگین آنها نمرهی هوشبهر کلی به دست میآید.
وکسلر هوش را یک عامل واحد نمیداند و اعتقاد دارد هوش ترکیب چند توانایی مختلف است. او معتقد است هوش از حالتهای مختلفی مانند هوش کلامی، هوش عملی، هوش اجتماعی و هوش انتزاعی تشکیل شده است از این رو در مقیاسی که برای سنجش هوش طراحی کرده است یک آزمون فرعی خاص را برای سنجش هر یک از حالتهای مختلف هوش اختصاص داده است. شاخصهایی که در آزمون هوش وکسلر حوزههای مختلف تواناییهای شناختی را میسنجند عبارتند از درک مطلب کلامی، بصری-فضایی، استدلال سیال، حافظه فعال و سرعت پردازش.
انواع هوش از دیدگاه گاردنر
همانطور که گفتیم گاردنر روانشناسی است که کاملترین و قابلقبولترین تعریف را دربارهی هوش ارائه داده است. او علاوه بر ارائهی تعریف مناسبی از هوش در نظریهاش هوش را به 9 نوع توانایی مختلف و مستقل تقسیم کرده است. گاردنر در نظریهی چندگانهی هوشی که ارائه کرده است نهتنها استعدادها و تواناییهایی که با مقیاس هوش سنجیده میشود مانند تواناییهای کلامی، ریاضی و فضایی را گنجانده است بلکه معتقد است استعداد داشتن در زمینه موسیقی، ورزش، طبیعت و فلسفه هم در هوش جای میگیرد. بنابراین مثلا فردی که در زمینه موسیقی یا ورزش فوقالعاده عمل میکند اما در زمینه کلامی و ریاضی عملکرد چشمگیری ندارد هم باهوش در نظر گرفته میشود.
درواقع گاردنر معتقد است انسانها دارای 9 نوع مختلف از هوش هستند که هر کدام از بخش خاصی از مغز سرچشمه میگیرد و عبارتند از:
1. هوش کلامی
توانایی به کارگیری زبان و استدلالهای کلامی را شامل میشود. افرادی که در این جنبه از هوش قوی هستند و اصطلاحا هوش کلامی بالایی دارند به خوبی میتوانند کلمات گوناگون و گویای وضعیت و حالت موجود را هنگام صحبت کردن و نوشتن به کار ببرند و استفاده کنند. این افراد در توضیح دادن مسائل، به خاطر سپردن اطلاعات، خواندن از روی متن، صحبت کردن و همچنین نوشتن داستان مهارت دارند.
2. هوش منطقی-ریاضی
شامل توانایی کار با اعداد و حل مسائل ریاضی و انتزاعی میشود. کسانی که هوش منطقی-ریاضی بالایی دارند در استدلال کردن، تحلیل منطقی و شناسایی الگوها قوی عمل میکنند و به تفکر و درباره مفهوم اعداد، محاسبات، حل مسائل پیچیده، انجام آزمایشهای علمی و تفکر دربارهی مسائل انتزاعی قوی عمل میکنند.
3. هوش تصویری- فضایی
به توانایی درک کردن تصاویر و الگوهای دیداری و همچنین تجسم ارتباط بین اشیا گفته میشود. کسانی که هوش تصویری-فضایی بالایی دارند تجسم قویای دارند و میتوانند به خوبی چیزها را تجسم کنند. علاوه بر این در جهتیابی هم خوب عمل میکنند و میتوانند بهسادگی و به خوبی نقشهها، نمودارها، عکسها و تصاویر را درک کنند.
4. هوش موسیقایی
به توانایی درک آهنگ صدا و همچنین زیر و بمی صوت گفته میشود. افرادی که هوش موسیقیایی بالایی دارند استعداد خاصی در نواختن سازهای موسیقی همچنین آهنگسازی دارند و به خوبی میتوانند الگوها و نتهای موسیقی را تشخیص دهند.
5. هوش جنبشی-بدنی
شامل کنترل کردن حرکات بدن و همچنین توانایی دستکاری کردن اشیا با دقت و ظرافت میشود. افرادی که هوش جنبشی-بدنی بالایی دارند در انجام حرکتهای بدنی همچنین انجام عملیات و کنترل فیزیکی قوی عمل میکنند. این افراد در هماهنگ سازی چشم و دست مهارت دارند و افراد چالاک و تردستی هستند.
6. هوش درونفردی
به توانایی درک خود و احساسات و هیجانات خود گفته میشود. کسانی که هوش درون فردی بالایی دارند، از احساسات، هیجانات و انگیزههای خود آگاهی و درک بالایی دارند از این رو به خوبی میتوانند توانمندیها و واکنشهای خود را تحلیل کنند، تواناییهایشان را بیازمایند و از خودکارآمدی و برآورد کردن توانمندیهایشان لذت ببرند.
7. هوش میانفردی
توانایی درک احساسات و هیجانات دیگران، پیشبینی کردن رفتارها و احساسات آنها و همچنین تعامل با آنها را شامل میشود. افرادی که هوش میانفردی بالایی دارند از آنجا که به خوبی میتوانند هیجانات، انگیزهها، تمایلات و احساسات اطرافیانشان را درک کنند، موقعیتها را از زوایای گوناگون نگاه کنند و ارتباطات کلامی و غیرکلامی خوبی با دیگران برقرار کنند در تعامل با دیگر افراد و همچنین درک آنها قوی عمل میکنند.
8. هوش طبیعتگرا
هوش طبیعتگرا هشتمین نوع هوش است که گاردنر بعد از مدتی به هفت نوع قبلی افزود. هوش طبیعتگرا مربوط به آن بخش از مغز است که مسئول درک و شناخت الگوریتمها، نقشهها، نمونهها، طبقهبندی پدیدههای مختلف و شناخت تفاوتهای پدیدهها با یکدیگر است. گاردنر معتقد است افرادی که دارای هوش طبیعتگرای بالایی هستند، با طبیعت سازگارترند، به کشف محیط پیرامونشان علاقهمند و به یادگیری درباره طبیعت و موجودات گرایش دارند. این افراد همچنین از جزئیترین تغییرات محیط اطرافشان آگاه میشوند.
9. هوش هستیگرا
توانایی درک عمیق دیگران، هستی و جهان اطراف و همچنین مسائل و پدیدههای ماورایی را شامل میشود. افرادی که هوش هستیگرای بالایی دارند درباره وجود خود و هستی سوالات بزرگ و اساسی دارند و به خوبی جهان اطراف و پدیدههای آن و همچنین قوانین و ارزشهای اخلاقی را اجتماعی را درک میکنند. این افراد نسبت به دیگران نگاه عمیقتری به زندگی دارند.
انواع هوش از دیدگاه استرنبرگ
استرنبرگ در پژوهشهایی که دربارهی عوامل موثر بر شیوههای فراگیری هنر انجام میداد به پژوهش دربارهی هوش و سنجش آن علاقهمند شد. از این رو تصمیم گرفت به جای مفهوم ضریب هوشی مفاهیم دقیقتر و کاملتری را برای شناسایی رفتارهای هوشمندانه شناسایی کند. استنبرگ معتقد بود که نمرهی ضریب هوشی که از آزمونهای هوش به دست میآید معرف هوش افراد نیست بلکه رفتارهای هوشمندانه معرف دقیقی از تواناییهای هوشی و شناختی افراد است. استنبرگ معتقد بود فرد باهوش کسی است که رفتار هوشمندانه داشته باشد نه لزوما کسی که در آزمونهای هوش نمرهی بالایی کسب میکند. او در دیدگاهی که ارائه داد هوش را برحسب رابطهی فرد با دنیای درونی خود، دنیای بیرونی و همچنین تجربیاتش بررسی میکند و معتقد است هوش فعالیتها و تواناییهای ذهنی انسان است که برای سازگاری پیدا کردن با محیط و انتخاب کردن و شکل دادن محیط زندگی واقعی به کار گرفته میشود.
استنبرگ هوش را بهطورکلی به سه نوع هوش تحلیلی، هوش خلاق و هوش کاربردی تقسیم میکند و معتقد است که این سه نوع هوش با همدیگر همبستگی و تعامل دارند.
1. هوش تحلیلی
این نوع هوش به استعداد و توانایی حل مسأله اشاره میکند. توانایی تحلیلی به فرد کمک میکند بتواند اطلاعات مختلف را ارزیابی، مقایسه و تحلیل کند و بتواند دانش جدید کسب کند و مسائل مختلف را حل کند.
2. هوش خلاق
فرد با کمک هوش خلاق میتواند مفاهیم جدیدی را کشف و ایدههای نویی را خلق کند و در برخورد با مسائل و موقعیتهای جدید راهحلهای جدیدی را خلق کند و به کار بگیرد.
3. هوش کاربردی
این قابلیت به افراد امکان را میدهد که با محیط و موقعیت جدید تطابق و سازگاری پیدا کند و اطلاعاتی که در موقعیتهای دیگر و محیطهای گوناگون فراگرفته است را به کار بگیرد.
استنبرگ معتقد است افرادی که همواره این سه نوع هوش و توانایی را برای غلبه کردن بر ضعفها در خود تقویت میکنند به موفقیت و پیشرفت دست پیدا میکنند.
استنبرگ معتقد است بعضی از انواع هوشی که گاردنر مطرح است بهتر است بهعنوان استعداد فردی در نظر گرفته شود نه نوعی از هوش.
بهطور کلی استنبرگ در دیدگاهی که مطرح کرده میگوید هوش استعداد استفاده از تجربیات قبلی برای پیشبینی کردن مسائل و موقعیتها و همچنین حل مسائل جدید است.
انواع هوش از دیدگاه هب و کتل
در بیشتر نظریههایی که درباره هوش مطرح شده این فرض وجود داشته که هوش به یک زمینه عصبی و به ساختار مغز ارتباط دارد اما نظریهپردازانی مثل کتل و هورن که دیدگاهی که دربارهی هوش ارائه دادهاند از نوع عصبی-زیستی است بیشتر به رابطه بین هوشبهر و ویژگیهای سیستم عصبی و مغز پرداختهاند. هب و کتل هر دو معتقدند که هوش از دو نوع تشکیل شده است و یک نوع آن مستقیما به کارکرد و عملکرد مغز بستگی دارد.
هب هوش را به دو نوع A و B تقسیم میکند.
هوش A
او معتقد است هوش A وابسته به وراثت، سیستم عصبی و مغز است و برخورداری از آن مستلزم داشتن سیستم عصبی سالم است. از نظر او هوش نوع A کاملا به کارکرد و عملکرد مغز و تواناییهایی که فرد در زمینه مسألهگشایی دارد، وابسته است.
هوش B
از نظر هب هوش B نوع دیگری از هوش است که تحت تأثیر محیط، فرهنگ و آموزش قرار میگیرد، در اثر تجربه کردن و تعامل با محیط رشد میکند و نشاندهندهی میزان دانش و اطلاعات افراد است.
کتل هم هوش را به دو نوع سیال و متبلور تقسیم میکند که از نظر معیار تقسیمبندی، تعریف و ماهیت همان هوش A و هوش B هب است.
هوش سیال
کتل معتقد است هوش سیال به عملکرد مغز بستگی دارد، غیرکلامی و مستقل از تجربه و فرهنگ است و تا حدود 15 سالگی رشد میکند و میتواند در اثر آسیب مغزی مختل بشود.
هوش متبلور
او معتقد است هوش متبلور اکتسابی است و در اثر تعامل هوش سیال با عوامل محیطی و فرهنگی مثل آموزش، تعلیم، تربیت و تجربه شکل میگیرد و رشد میکند و در اثر آسیبهای مغزی به احتمال کمتری مختل میشود. از نظر کتل هوش متبلور تا حدود 40 سالگی میتواند رشد کند و از طریق آزمونهای کلامی و آزمونهایی که دانش و اطلاعات اکتسابی فرد را میسنجند قابل اندازهگیری است.
تا اینجای مطلب انواع هوش از دیدگاه دانشمندان و روانشناسان مطرحی که در سالهای زیادی را در زمینهی هوش مطالعه و پژوهش انجام دادند را بررسی کردیم. در ادامه سایر انواع هوش و آزمونهای معتبری که میزان هوش را اندازه میگیرد را بررسی خواهیم کرد.
این مطلب ادامه دارد...
از دید من هوش در انسان متفاوت است ،اما حیوانات چطور؟