علائم و هشدارهای حقیقی افسردگی پنهان

11 بهمن 1399 - 11:00
مدیریت شخصی - علائم و هشدارهای حقیقی افسردگی پنهان
علائم و هشدارهای حقیقی افسردگی پنهان
امتیاز مطلب: 74%

«من رازهایی در سینه خود دارم که هیچ‌کس از آن‌ها خبر ندارد.» این گفته مردی چهل ساله به نام جوردن است. بیش از پنج سال است که نوشتن درباره افسردگی پنهان (پی‌ اچ‌دی) را شروع کرده‌ام. از آن موقع تا به حال، من صدها ایمیل از مردم سراسر جهان که موفق شده‌اند راه ارتباطی با من پیدا کنند و از من طلب کمک کرده‌اند، دریافت کرده‌ام. آن‌ها پرسشنامه‌ام را خوانده‌اند، به پادکست من گوش داده‌اند و یا حتی داوطلب شده‌اند که به من در تحقیقاتم کمک کنند. در یوکن، قسمتی از صحبت‌های افراد مبتلا به سندروم افسردگی را خواهیم خواند. 

آخرین پست من در مورد ده ویژگی رایج در افسردگی پنهان (پی‌ اچ‌دی) بود. امروز ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد که شاید شما هم دوست داشته باشید بدانید افراد مبتلا به افسردگی کاملا پنهان (پی‌ اچ‌دی)، به طور دقیق چه ویژگی‌هایی دارند. اصلا داستان این افسردگی از چه قرار است؟ آن‌ها دیدشان نسبت به خود و جهان را چگونه توصیف می‌کنند؟ اگر بیش از پیش نقطه آسیب‌پذیر خودشان را آشکار کنند، از چه چیزی بیشتر از همه می‌ترسند؟

بخشی از صحبت‌های افراد مبتلا به افسردگی که آگاهتان می‌کند

مقاله‌ای که می‌خوانید، هیچ‌کدام حرف‌های من نیستند بلکه داستان افرادی است که خودشان مبتلا به سندروم بوده یا حداقل شرایط افسردگی پنهان را داشته‌اند. این‌ها صحبت‌های همان افراد مبتلا هستند. کلمات مردمی که تظاهر به زندگی عالی و بی‌نقص می‌کنند و نقابی خوشحال و راضی را بر روی صورتشان می‌گذارند. درحالی‌که در بطن وجودشان افرادی تنها، ناامید و خسته هستند.

برخی از آن‌ها به طور کامل متوجه علائم و هشدارهای افسردگی شده‌اند. اما با این وجود بسیاری از این افراد هنوز متوجه نشده‌اند که چقدر انرژی صرف حفظ کردن این اسرار در وجودشان می‌کنند، تا زمانی که واژه «افسردگی کاملا پنهان» به گوششان می‌رسد.

این داستان‌هایی که قصد دارم برای شما تعریف کنم، غم‌انگیزترین‌ آن‌ها نیستند. به طور قطع برای شما آن ایمیل‌هایی که شخص تفنگ را به سمت سر خودش گرفته تعریف نمی‌کنم یا برعکس داستان شخصی که در برابر سرکار رفتن خودش مقاومت می‌کند برای شما نخواهم گفت. با این وجود، علائم بیماری آن‌ها، تفاوت فاحش میان آنچه که اطرافیان آن‌ها در مورد افراد مبتلا فکر می‌کنند و آنچه که افراد مبتلا در تنهایی‌های خود بروز می‌دهند به وضوح بیان می‌کند.

در اصل این داستان‌هایی که قرار است بگویم، در عین سادگی بسیار ناراحت‌کننده است. آن روی واقعی افرادی که مبتلا به افسردگی پنهان هستند:

از طرف کیسی، خانمی در سی‌سالگی‌اش

تقریبا همیشه از اینکه افسرده هستم، شرمنده و مضطربم. همیشه احساس می‌کنم اگر به سراغ یک روانپزشک می‌رفتم، وقت آن‌ها را هدر می‌دادم . به طور حتم، آن بیرون افرادی هستند که مشکلات و سختی‌های بیشتری را به دوش می‌کشند. اما کم‌کم دارم متوجه می‌شوم که واقعا نیاز به کمک دارم. این حس ناراحتی و اندوهی که روزانه با آن سر و کار دارم تبدیل به جزئی از وجودم شده  (مثل یک سردرد خفیف که گاهی اوقات یادتان می‌رود که روزی سردردی داشتید). ولی برخی روزها هم احساس خیلی خوبی دارم. اما بعد اتفاقی می‌افتد که این حس خوشایند من را به هم می‌ریزد و من حس می‌کنم کاملا از دست رفته‌ام و احساس گنگی و گیجی به من دست می‌دهد.

از زمانی که پدرم را در ماه جولای از دست دادم، همه چیز خیلی سخت‌تر شده ‌است. فقط می‌خواهم تمام مدت بخوابم. نمی‌خواهم خانه‌ام را جمع و جور و مرتب کنم (اما از آنجایی که نمی‌خواهم کسی آن را شلخته و نامرتب ببیند، تمیز و مرتبش می‌کنم). نمی‌خواهم با دوستانم به گشت و گذار بروم (اما می‌روم تا فکر نکنند که من به آن‌ها بی توجهی می‌کنم). حتی نسبت به مسائل جزئی و مضحک سریع واکنش نشان می‌دادم و عصبانی می‌شدم. من به هیچ وجه یک فرد عصبانی و خشن نبودم، اما نمی‌خواهم کسی این چیزها را درباره من بداند (من نمی‌توانم هنگامی که در کنار اطرافیانم هستم خوشحال نباشم، امیدوارم منظورم قابل فهم باشد) .

احساس می‌کنم وقتی در جامعه حضور پیدا می‌کنم یک نقاب به صورت می‌زنم. من با دانش آموزان دبیرستانی کار می‌کنم و بسیاری از آن‌ها زمان زیادی را در دفتر من سپری می‌کنند، چون من واقعا در گوش دادن به حرف دیگران (بدون قضاوت و یا نصیحت کردن، فقط یک گوش شنوا) خوب هستم. فکر می‌کنم که بیشتر دوستان و خانواده‌ام برای همین دوستم دارند. آن‌ها  کیسی شنونده، کیسی همدرد و کیسی که مسخره‌شان نمی‌کند را دوست دارند. اما هیچ نمی‌دانند که  مدام چه  درد عمیقی را در قلب خود تحمل می‌کنم یا این‌که چقدر اشک پشت چشم‌هایم جمع شده و بروز نمی‌دهم. فکر می‌کنم که حتی نمی‌خواهند مشکلاتم را بشنوند . آن‌ها همیشه دوست دارند در مورد خودشان صحبت کنند و اکثر مواقع هم من مشکلی با این قضیه ندارم.

از طرف جردن، مردی در اواخر چهل سالگی‌اش

افسردگی مثل یک جریان پنهانی است که برای بسیاری از ناظران عادی نامرئی است. اما بعید می‌دانم که این بیماری بتواند برای من تعیین تکلیف کند. من علاوه بر باهوش بودن، قلب همه مهمانی‌ها هم هستم. اما با این حال افسردگی هنوز هم با من است. وقتی که هر چند وقت یک بار نمایان می‌شود، اطرافیان من شوکه می‌شوند. من در زندگی خود خیلی بیشتر از انتظارم،  به هر چیزی که خواستم دست یافته‌ام. من فردی چهل و هفت ساله و همچنین اولین عضو خانواده‌ام هستم که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم. دو ازدواج ناموفق داشتم که هر دو نتیجه افسردگی پنهان من بودند. در واقع خود ازدواج‌ها هم ناشی از یاس و ناامیدی من بودند.

از نظر احساسی به هیچ یک از همسرانم نزدیک نبودم. فکر می‌کردم می‌توانم در حالی که این رابطه را به صورت منطقی پیش می‌برم، قوی باقی بمانم و با موفقیت رابطه زناشویی خود را پیش ببرم یا حداقل قوی به نظر بیایم. من نمی‌خواستم تنها باشم. می‌خواستم انرژی‌های منفی دست از سرم بردارند. پس انکارش کردم. من رازهایی دارم که از همه پنهان کرده‌ام. من هرگز به کسی آن‌قدرها اعتماد نکرده‌ام که به آن‌ها همه  اسرارم را بازگو کنم. سعی می‌کنم تا حواس خود را به وسیله دوچرخه‌سواری پرت کنم. اما هنوز که هنوز است این افسردگی لعنتی هم‌چنان همین‌جا است، مثل همیشه.

متوجه می‌شوم که باید به طور دائمی حواسم را از مرگ‌ومیر پرت کنم. در حال حاضر این را هدف خود قرار داده‌ام. نمی‌خواهم آمدنش را به عقب بیندازم، اما خب کاری هم برای دور نگه داشتن مرگ از خودم انجام نمی‌دهم. در تاریک‌ترین لحظات زندگی‌ام، متوجه می‌شوم که من آن‌قدرها هم خاص نیستم. فکر می‌کنم میلیون‌ها نفر دیگر درست مثل من وجود دارند.

از طرف رابین که در حال حاضر یک دانش‌آموز است می‌شنویم 

گذشته‌ای که حیلی از اطرافیانم از آن مطلع هستند و آن را وحشتناک قلمداد می‌کنند، این است که من فرزند یک شخص معتاد هستم. مادرم تمام دوران کودکی‌ام  قرص مصرف می‌کرد. من هنوز هم با باور این مسئله مشکل دارم، چون همیشه این موضوع را «عادی» می‌انگاشتم. به خودم می‌گفتم که اوضاع آن‌قدرها هم بد نیست، احتمالا بیش از حد حساس شده بودم و به زندگی‌ام با روال پیشین ادامه می‌دادم. من همیشه در مدرسه سخت کار می‌کردم که همه معدل‌هایم را با نمره کامل دریافت کنم و همچنین به مردم خیلی اهمیت می‌دهم. این‌که چگونه در موردم فکر می‌کنند برایم خیلی اهمیت دارد و سعی می‌کنم طوری باشم که مرا بپذیرند و از نظر آن‌ها شخص بزرگی باشم. 

می‌دانم باورش برای شما مشکل و غیرممکن است. اما برای من چیزی که کوچک‌ترین نقصی داشته باشد باعث می‌شود که از خودم به طور کامل متنفر شوم. بله، من دانش‌آموزی هستم که در امتحان زیست‌شناسی نمره 104 گرفتم. اما به خاطر این‌که یک سؤال تشویقی را از دست دادم بسیار ناراحت بودم. در وان حمام به دلیل گرفتن نمره ب در امتحان ریاضی گریه می‌کردم و حتی وقتی که در امتحان آمار نمره ب پایین گرفتم، خودزنی می‌کردم. اگر من در مدرسه، بهترین و باهوش‌ترین نباشم، احساس پوچی، بی‌ارزشی و ناامیدی می‌کنم. صادقانه بگویم، در این نقطه از زندگی، خودم را دوست ندارم. فقط وقتی خودم را دوست دارم که به موفقیت‌های بزرگ دست یابم، مسئول باشم و بتوانم از دیگران مراقبت کنم.

ممکن است این‌هایی که تعریف کردم، برایتان آشنا باشد، به عنوان مثال خودتان یا کسی که دوستش دارید در این شرایط باشید. به احتمال زیاد این افراد را می‌شناسید. ممکن است معلم فرزندتان، دوست صمیمی که همیشه با او هستید یا همکلاسی‌تان در این حالت روحی باشند. آن‌ها می‌توانند از هر سنی، نژادی و هر جنسیتی باشند. احتمال این‌که افسردگی پنهان (پی اچ‌دی) به سراغ هر فردی، با هر شرایطی برود وجود دارد.

افسردگی

شاید شما هم مثل این چند نفر همان کسی باشید که تلاش می‌کند در نظر دیگران همیشه خوشحال باشد و بر روی بقیه افراد تمرکز کند. به‌علاوه از احساسات منفی و آسیب‌پذیری دوری می‌کنید یا حتی این احساسات را سرکوب و انکار می‌کنید. امکان دارد شما نیز همان کسی باشید که به دنبال این است که در همه چیز موفق  به نظر بیاید. اما مجبور نیستید این‌گونه باشید.

حرف آخر

افرادی که ایمیل‌های بالا را برای من فرستادند، به دلیل این‌که حس کردند کسی آن‌ها را درک نکرده است آن را برایم فرستادند. همه آن‌ها یا بابت نوشتن در مورد پی اچ‌دی از من تشکر می‌کردند یا می‌خواستند به طریقی به آن‌ها کمک کنم تا مجبور نباشند به شیوه فعلی‌شان، زندگی کنند.

سه سال پیش، در طی مصاحبه ای، کمی خنده‌ام گرفته بود و سعی می‌کردم تا بتوانم افکارم را بدون مشکل شرح بدهم. آن زن آرام و جذاب بود و ناگهان صدای گریه‌اش را شنیدم، «خواهش می‌کنم تسلیم نشو!». این خواسته را صدها بار دیگر شنیدم.

من با بسیاری از مردم درست مانند کیسی، جردن و رابین کار کرده‌ام تا تسلیم نشوند. باید داستان آن‌ها شنیده شود و زخم‌هایشان التیام یابد. اگر شما از افسردگی کاملا پنهان رنج می‌برید، شاید زمان آن رسیده تا از کسی کمک بخواهید و به صورت حقیقی شناخته شوید. اگر فکر می‌کنید که ممکن است به پی اچ‌دی مبتلا باشید، به این پرسشنامه پاسخ دهید.

 

منبع: psychologytoday

نویسنده مطلب
noorieh razavi sani - نوریه رضوی‌ثانی
نوریه رضوی‌ثانی هستم. مترجم و نویسنده‌ی محتوا. به زمینه‌های مختلف روانشناسی، موفقیت، ادبیات ملل، فیلم و سریال و ماشین‌های آفرود علاقمندم و بصورت جدی پیگیری می‌کنم.

آیا به نظر شما این مطلب مفید بود؟

2021-01-30 01:15:28
دسته بندی ها