من توی شش جای مختلف زندگی میکنم. خونههایی توی کشورهای مختلف دارم، سالی به 12 یا 13 کشور سر میزنم، به بعضی از این کشورها دو یه سه بار در سال سر میزنم مثل استرالیا و لندن این جور جاها.
خب یه کاری که همیشه انجام میدم اینه که صبحها از خواب بیدار میشم و اولین کاری که میکنم اینه که خودم رو راه میندازم، یعنی دوتا کار میکنم. میپرم توی آب داغ و میپرم توی آب یخ. اینکار رو هم به عنوان کاری که برای بدن خوبه میکنم، چون سیستم ایمنی رو تحریک میکنه، کاملن بیدارتون میکنه، وقتی توی آب 10 یا 12 درجه شیرجه بزنین تمام اعضای بدنتون بیدار میشه. توی تمام خونههام استخرهای آب سرد دارم و توی خونهام توی سانولی، میدونم که رودخونه رو دارم، اگه برف بیاد هر روز به رودخونه میرم. همچنین یه نظمی دارم که به مغزم گفتم من بهت میگم چیکار کنی و تو اون کارو میکنی! مغزم رو تمرین میدم، طوری که وقتی چیزی میگم، مغز و بدنم انجامش میدن. تعللی وجود نداره. دههها این کار رو کردم. این کار سرزندگی میاره. بعدش ده دقیقه یه کاری میکنم که بهش میگم آمادهسازی. با آمادهسازی آشنایی داری؟ با یوکن همراه باشید.
اکثرن فکر میکنیم که افکار ما، فقط افکارمون هستن، این حقیقت نداره. ما به طور ناخودآگاهی تحت تاثیر چیزهای زیادی توی محیطمون هستیم و افکارمون توسط اینها تحریک میشن. اینجوری نیست که بیدار بشم و بگم اوه قراره به طور طبیعی هر روز احساس خوبی داشته باشم. اکثر افراد یه جور بزرگراه به اضطراب دارن. یه بزرگراه به عصبانیت . یه بزرگراه به نگرانی. شاید یه جادهی خاکی هم به خوشحالی داشته باشن. و این عصبیه (neurological). هر چی بیشتر توی این وضعیتها قرار بگیری، مطمئنم افرادی رو میشناسی که همیشه عصبانیان. یا همیشه نگرانن. یا بعضیا فکر میکنن بامزهان در حالیکه اینجوری نیست ولی انقدر بهشون خوش میگذره که شما رو هم میخندونن، چون به خودشون خوش میگذره. یعنی ما خودمون رو آماده میکنیم که یه جور خاص باشیم.
من ده دقیقه وقت میذارم. فلسفهام اینه که اگه ده دقیقه برای خودتون ندارین، زندگی نمیکنین. اولین ده دقیقه، کاری که میکنم اینه که نفس کشیدن و بدنم رو تغییر میدم، وضعیت زیستشیمیایی بدنم رو تغییر میدم و بعد سه دقیقه فقط به چیزهایی فکر میکنم که بخاطرشون خوشحالم. جوری این کار رو میکنم که انگار واقعن باورش دارم.
اگه بگم بعضی وقتا نگرانی یا ترس ندارم، یا بعضی وقتا مضطرب نمیشم دروغ گفتم. ولی یه قانون 90 ثانیه دارم. من به اینجور چیزها به چشم رنج کشیدن نگاه میکنم، و من آدم رنج کشیدن نیستم. برای داشتن این ترسها، باید روی خودتون تمرکز کنین. باید به طور وسواسی به خودتون فکر کنین. ممکنه یه چیزی رو از دست بدم، ممکنه یه چیزی کمتر داشته باشم، ممکنه هیچوقت به چیزی دست پیدا نکنم. این کاریه که مغز میکنه. من به این چرندیات گوش نمیدم. اینجوری نیست که من یه جور آدم اَبَرانسانِ مثبت باشم که اوضاع سخت یا بد نداشته باشم، ولی منم یه جور ورزشکارم. وقتی عضلاتت رو پرورش بدی و ازشون استفاده کنی، بزرگتر میشن؛ و چیزی که زمانی سخت بود الان آسون میشه. من باور دارم که عضلات روانشناختی، عضلات روحی، و عضلات احساسی وجود دارن.
شجاعت چیزیه که اگه ازش استفاده نکنی، از دستش میدی. اگه بیشتر ازش استفاده کنی، قویتر میشه؛ و یهو مردم میگن اوه چطور این کارو کردی؟ همونجوری پرورشش دادم که میشه هر عضلهی دیگهای رو پرورش داد. ایمان داشتن یه عضله است. اگه ازش استفاده نشه ضعیف میشه، قویتر نمیشه. اشتیاقی که بروز داده نشده محو میشه، گسترش پیدا نمیکنه. برای من امروزه سادهتره، چون بیشتر از قبل آمادهام. منظورم این نیست که فقط انگیزه دارم، منظورم اینه که من انقدر مثل بقیه توی زندگیم بدبختی کشیدم و انقدر شرکت مدیریت کردم و انقدر با چالش روبرو شدم. وقتی این همه چیز رو پشت سر بذاری، به یه سطحی از اطمینان میرسی که میگه من راهو پیدا میکنم. مسیرمو پیدا میکنم. همه چیز یه هدف بزرگتری داره و تلاشمو میکنم، اگه جواب نداد یه چیز دیگه رو امتحان میکنم. باید انقدر تغییر کنی تا بهش برسی.