اﻣﺮوز میخوایم راﺟﻊ ﺑﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪهای ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ازش ﺑﺎ ﻋﻨﻮان ﺷﻬﺮزاد ﭘﺴﺎﻣﺪرن ﯾﺎد میکنن؛ ﺳﯿﻤﯿﻦ داﻧﺸﻮر، ﻫﻤﺴﺮ ﺟﻼل آل اﺣﻤﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ اوﻟﯿﻦ زن داﺳﺘﺎنﻧﻮﯾﺲ اﯾﺮانیه و ﻫﻤﻮنطور ﮐﻪ ﻓﺮوغ در دﻫﻪ ﭼﻬﻞ در ﺷﻌﺮ ﭘﯿﺸﺮو ﺑﻮد، او ﻫﻢ در داﺳﺘﺎنﻧﻮﯾﺴﯽ قدمهای ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮداﺷﺖ و اولین خانمی هست که در ایران به صورت حرفهای رماننویسی کرد. ﺟﺎﻟﺒﻪ ﺑﺪوﻧﯿﺪ ﺧﺎﻧﻢ نویسنده اﺻﻼ اﻫﻞ آﺷﭙﺰی ﻧﺒﻮد و ﺗﺎ مدتها ﺑﻌﺪ از ازدواج ﺑﺎ ﺟﻼل ﻓﻘﻂ ﻧﯿﻤﺮو و ﺗﺨﻢ ﻣﺮغ میخورند ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮاﻫﺮ ﺳﯿﻤﯿﻦ (وﯾﮑﺘﻮرﯾﺎ) ﮐﺎرﮔﺮی استخدام ﮐﺮد ﺗﺎ در ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮای اوﻧﺎ آﺷﭙﺰی ﮐﻨﻪ. با این ویدیو یوکن همراه باشید.
ﺳﯿﻤﯿﻦ داﻧﺸﻮر رﻣﺎنﻧﻮﯾﺲ دوره ﭼﻬﺎرم ادﺑﯿﺎت ﻣﻌﺎﺻﺮ، ﻫﺸﺖ اردﯾﺒﻬﺸﺖ ﺳﺎل 1300 در ﺷﯿﺮاز ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ. او ﺳﻮﻣﯿﻦ ﻓﺮزﻧﺪ دﮐﺘﺮ ﻣﺤﻤﺪﻋﻠﯽ داﻧﺸﻮر و ﻗﻤﺮاﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﺣﮑﻤﺖ، زﻧﯽ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ از اﺷﺮاف ﺷﯿﺮاز، ﺑﻮد. دوران اﺑﺘﺪاﯾﯽاش را در ﻣﺪرﺳﻪ اﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻣﻬﺮآﯾﯿﻦ در ﺷﯿﺮاز ﮔﺬراﻧﺪ و در 16 ﺳﺎﻟﮕﯽ اوﻟﯿﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪی او ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻤﺶ ﻧﺎم «زﻣﺴﺘﺎن ﺑﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺑﻪ زندگی ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ» را ﺑﺮ آن ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد در روزﻧﺎﻣﻪای ﻣﺤﻠﯽ ﺑﻪ ﭼﺎپ رﺳﯿﺪ.
او ﺑﻪ ﺷﺪت اﻫﻞ کتاب خواندن ﺑﻮد و ﺑﻌﺪ از ﺳﺎﻋﺎت ﻣﺪرﺳﻪ در ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻣﻨﺰﻟﺸﺎن ﻏﺮق در ﺧﻮاﻧﺪن کتاب میشد. او در ﻫﻔﺪه ﺳﺎﻟﮕﯽ رﺗﺒﻪ اول اﻣﺘﺤﺎﻧﺎت ﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﺸﻮری را ﮐﺴﺐ ﮐﺮد و ﻫﻤﯿﻦ زﻣﯿﻨﻪﺳﺎز ورودش ﺑﻪ ﺗﻬﺮان و اداﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ در داﻧﺸﮑﺪه ادﺑﯿﺎت ﺗﻬﺮان ﺷﺪ. ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﭘﺪرش را از دﺳﺖ داد و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻫﻤﮑﺎریﻫﺎﯾﺶ را ﺑﺎ رادﯾﻮ ﺗﻬﺮان در ﺳﻤﺖ ﻣﻌﺎوﻧﺖ اداره ﺗﺒﻠﯿﻐﺎت ﺧﺎرﺟﯽ آﻏﺎز ﮐﺮد. ﺗﺎ دو ﺳﺎل ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮال ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻟﻪﻧﻮﯾﺴﯽ ﺑﺮای رادﯾﻮ اداﻣﻪ داد و ﺳﭙﺲ ﺑﺎ اﺳﺘﻌﻔﺎ از رادﯾﻮ، ﺑﺎ ﻧﺎم ﻣﺴﺘﻌﺎر «ﺷﯿﺮازی ﺑﯽ ﻧﺎم» و «ﺷﺎخ ﻧﺒﺎت» ﺑﻪ ﻫﻤﮑﺎری ﺑﺎ روزﻧﺎﻣﻪ اﯾﺮان و ﺑﻌﺪ ﺳﺎﯾﺮ ﻧﺸﺮﯾﺎت ﭘﺮداﺧﺖ.
در27 ﺳﺎﻟﮕﯽ اﺗﻔﺎﻗﺎت ﻣﻬﻤﯽ ﺑﺮاﯾﺶ رخ داد؛ ﯾﮑﯽ اﻧﺘﺸﺎر اوﻟﯿﻦ ﮐﺘﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﻋﻨﻮان «آﺗﺶ ﺧﺎﻣﻮش» و دﯾﮕﺮی آﺷﻨﺎﯾﯽاش ﺑﺎ ﺟﻼل ال اﺣﻤﺪ در ﺑﺎزﮔﺸﺖ از سفر ﻧﻮروزیﺷﺎن ﺑﻪ اﺻﻔﻬﺎن بود. ﺑﺎ وﺟﻮد مخالفتهای ﭘﺪر ﺟﻼل آنها ازدواج ﮐﺮدﻧﺪ و ﺳﭙﺲ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﺮای اداﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﻪ داﻧﺸﮕﺎه اﺳﺘﻨﻔﻮرد رﻓﺖ و داﺳﺘﺎنﻧﻮﯾﺴﯽ و ﻧﻤﺎﯾﺸﻨﺎﻣﻪﻧﻮﯾﺴﯽ را ﻧﺰد اﺳﺘﺎدان زﺑﺪه ﻓﺮاﮔﺮﻓﺖ. همزمان ﺟﻼل ﺑﻪ سختی و ﺑﺎ ﻗﺮض، ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺸﺘﺮﮐﺸﺎن را ﺳﺎﺧﺖ. خانه سیمین دانشور و همسرش جلال آل احمد در بنبست ارض، کوچه رهبری در محله دزاشیب شمیران قرار دارد. این خانه سالها محل گردآمدن نویسندگان بسیاری بود.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﯿﻤﯿﻦ از کالیفرنیا ﺑﺎزﮔﺸﺖ؛ ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ ﺳﻘﻮط ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﺼﺪق، ﺟﻼل دﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ. او ﺑﺎ وﺳﺎﻃﺖ ﺧﺎﻧﻮاده ﺳﺮﺷﻨﺎس ﺳﯿﻤﯿﻦ آزاد ﺷﺪ و ﺑﺎ اﻣﮑﺎﻧﺎت ﮐﻢ زﻧﺪﮔﯽﺷﺎن را آﻏﺎز ﮐﺮدﻧﺪ. «ﺷﻬﺮی ﭼﻮن ﺑﻬﺸﺖ» ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎی ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻣﺤﺴﻮس او در تکنیکهای رواﯾﯽ و ﻓﻀﺎﺳﺎزی ﺑﻮد را در ﻫﻤﯿﻦ اﯾﺎم ﻧﻮﺷﺖ. ﺑﺎ وﺟﻮد اینکه ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺟﻼل ﻣﻮاﻓﻖ ﻧﺒﻮد آﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﺳﺎل 84 و ﻣﺮگ نابههنگام ﺟﻼل در اﺛﺮ درد ﻗﻔﺴﻪ ﺳﯿﻨﻪ، ﺑﺎ ﻫﻢ زﻧﺪﮔﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﺧﻮﺑﯽ را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮدﻧﺪ. ﻃﻮری ﮐﻪ ﺑﻌﺪ از مرگ ﺟﻼل، ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺗﺎ آﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺣﻠﻘﻪاش را در ﻧﯿﺎورد و ﺧﻮدش را ﺑﯿﺶ از ﭘﯿﺶ ﺑﺎ ﮐﺎر درﮔﯿﺮ ﮐﺮد.
او ﻋﻼوه ﺑﺮ داﺳﺘﺎنﻧﻮﯾﺴﯽ و ﺗﺮﺟﻤﻪ، ﺗﺪرﯾﺲ در ﻫﻨﺮﺳﺘﺎن ﻫﻨﺮﻫﺎی زﯾﺒﺎی ﺗﻬﺮان و داﻧﺸﮕﺎه ﺗﻬﺮان و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ مدیریت ﻣﺠﻠﻪ «ﻧﻘﺶ و ﻧﮕﺎر» را در ﮐﺎرﻧﺎﻣﻪ ﮐﺎری اش دارد. از آﺛﺎرش میتوان ﺑﻪ «ﺳﻮوﺷﻮن»، «ﺳﺎرﺑﺎن ﺳﺮﮔﺮدان» و«ﮐﻮه ﺳﺮﮔﺮدان» اﺷﺎره ﮐﺮد. او ﺧﺼﻠﺖ ﻣﺎدراﻧﻪی ﺑﺴﯿﺎری داﺷﺖ و ﺑﺮای داﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻧﺶ از اﻧﺠﺎم ﻫﯿﭻ ﮐﺎری ﻓﺮوﮔﺬار نمیکرد؛ ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻠﺸﺎن در ﭼﺎپ ﮐﺘﺎب ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ زﻧﺪان رﻓﺘﻦ، ﻣﺎدراﻧﮕﯽ او ﮐﺎرﺳﺎز ﺑﻮد. ﻫﺮﭼﻨﺪ او و جلال ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﻓﺮزﻧﺪ ﺷﻮﻧﺪ، وﻟﯽ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻌﺪ از ﻣﺮگ ﺧﻮاﻫﺮش ﻫﻤﺎ، دﺧﺘﺮش ﻟﯿﻠﯽ را ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪﺧﻮاﻧﺪﮔﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ و میگفت ﺷﺎﯾﺪ اﮔﺮ ﻓﺮزﻧﺪ ﻫﻢ داﺷﺖ ﻫﺮﮔﺰ نمیتوانست ﺑﻪ اﻧﺪازه ﻟﯿﻠﯽ دوﺳﺘﺶ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. در روزﻫﺎی ﭘﯿﺮی ﺧﻮاﻫﺮ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮش وﯾﮑﺘﻮرﯾﺎ و ﻫﻤﺴﺮش از او ﻣﺮاﻗﺒﺖ میکردند. ﺗﺎ اینکه در اﺳﻔﻨﺪ 1390ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ او درﮔﯿﺮ ﺑﯿﻤﺎری آﻧﻔﻠﻮﻧﺰا ﺑﻮد ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺧﻮاﻫﺮ ﺳﯿﻤﯿﻦ را ﺧﺒﺮ ﮐﺮد ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺶ وﺧﯿﻢ ﺷﺪه و ﺗﺎ وﯾﮑﺘﻮرﯾﺎ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻨﺶ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮد او ﭼﺸﻢ از ﺟﻬﺎن ﻓﺮوﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮد. او در ﻣﻮرد ﺧﻮدش میگفت:
بیشتر زﻧﺪﮔﯽ ﺗﻔﺮﯾﺤﯽ ﻣﻦ در ﻗﺼﺮاﻟﺪﺷﺖ، ﺑﺎﺑﺎﮐﻮﻫﯽ، ﭼﺎه ﻣﺮﺗﺎضﻋﻠﯽ، ﺗﺨﺖ ﺿﺮاﺑﯽ، ﭼﻬﻞﺗﻨﺎن و ﻫﻔﺖﺗﻨﺎن ﮔﺬﺷﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ، ﻫﻨﺮی ﻧﮑﺮدهام ﮐﻪ وﺟﺪ و ﺳﺮور در ذات ﻣﻦ اﺳﺖ و ﺧﻮشﺑﯿﻦ ﻫﺴﺘﻢ. وﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﺎاﻣﯿﺪﻧﺪ، ﻣﻦ اﻣﯿﺪوارم و ﮐﻤﺘﺮ ﺗﻦ ﺑﻪ اﻧﺪوه میدهم. اﯾﻦ را ﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ از روزﮔﺎر ﺳﯿﻠﯽﻫﺎی ﺳﺨﺖ ﺧﻮردهام؛ اﻣﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪام ﮐﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﻦ اﺳﺖ. اﯾﻦﻃﻮر ﻧﺒﻮده ﮐﻪ زﻧﺪﮔﯽ از ﺑﻐﻞ ﮔﻮﺷﻢ رد ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ. زﻧﺪﮔﯽ از روﺑﻪرو ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮده و ﺑﺎرﻫﺎ و ﺑﺎرﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﯿﻠﯽﻫﺎی ﺳﺨﺖ زده اﺳﺖ؛ اﻣﺎ ﺳﻌﯽ ﮐﺮدهام ﻫﺮ وﻗﺖ اﻓﺘﺎدم، ﺧﻮدم ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮم و از ﻧﻮ ﺷﺮوع ﮐﻨﻢ. ﺑﺎرﻫﺎ ﭘﺎکﺑﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪهام؛ اﻣﺎ از ﺻﻔﺮ ﺷﺮوع ﮐﺮدهام، اﻟﺒﺘﻪ اﯾﻦ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﺟﻼل ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻮده اﺳﺖ.