خیلی از افراد در زندگیشان هیچ هدف مشخصی ندارند. آنها تنها عمرشان را پشت سر میگذارند و وقت و انرژیشان را هدر میدهند. شاید برخی از آنها بدون هیچ هدفی تا 50 سالگی هم متوجه نشوند که چطور عمرشان را بر باد دادهاند. اما در مقابل، برخی دیگر هستند که چون هدف زندگیشان را پیدا نکردهاند، نگران و مضطرب هستند. آنها از اینکه عمرشان بیهدف سپری میشود، حال خوبی ندارند و احساس خستگی و درماندگی میکنند. با یوکن همراه باشید تا به شما بگوییم چطور بهترین هدف را برای زندگی تان انتخاب کنید.
مارک منسون (Mark Manson)، نویسنده و مشاور توسعهی فردی، 7 سؤال عجیب برای یافتن هدف زندگی پیشنهاد میدهد که باید از خودتان بپرسید. یک روز، برادرِ 18 سالهام، با غرور و افتخار مقابل من و مادرم ظاهر شد و گفت قصد دارد سناتور شود. در آن لحظه، من هیچ واکنشی نداشتم، اما مادرم در جوابش گفت: «چراکه نه فدایت شوم.»
برادرم تا 15 سال بعد، برای تحقق هدفش مبارزه میکرد و تمام تصمیمات زندگی او معطوف شده بود به همین یک هدف. در انتخاب اینکه در چه رشتهای تحصیل کند، کجا زندگی کند، با چه افرادی معاشرت داشته باشد و حتی تعطیلات خود را چگونه بگذراند. او فقط و فقط به دنبال سناتور شدن بود.
اکنون بعد از چندین سال تلاش مستمر، برادرم رئیس یکی از احزاب سیاسی شهر و از جوانترین قضات ایالت است و قصد دارد تا چند سال دیگر کاندید انتخابات هم شود. البته تلاش برادرم بی مثل و مانند بود و این اتفاق برای هر کسی رخ نخواهد داد.
بیشتر مردم بعدازاینکه فارغالتحصیل میشوند، به دنبال پول میروند. بدون اینکه بدانند چه چیزی از زندگی میخواهند. من بین 18 تا 25 سالگی، مدام از این شاخه به آن شاخه میپریدم. بعدازاینکه کسب و کار ی راهاندازی کردم و در 28 سالگی متوجه شدم از زندگی چه میخواهم.
به طور حتم، شما هم مثل من هستید نه مثل برادرم و نمیدانید از زندگی چه میخواهید. این همان چالش بزرگی است که همهی ما در بزرگسالی دچار آن میشویم. «میخواهم در زندگی چه کار کنم؟» به چه چیزی علاقه دارم؟»، «چه استعداد ی دارم؟»
جالب است، گاهی افراد 40 یا حتی 50 ساله به من ایمیل میزنند و میگویند هنوز نمیدانند در زندگی به دنبال چه چیزی هستند. حقیقت این است که خیلی از ما از مفهوم «هدف زندگی» دور هستیم. این مفهوم بدین معناست که هر کسی برای هدف والایی پا به این دنیا گذشته و مأموریت ما نیز این است که به دنبال آن هدف باشیم و برای تحقق آن تلاش کنیم.
پیدا کردن بهترین هدف زندگی
اجازه دهید کمی روشنتر صحبت کنم. همهی ما برای مدت نامعلومی روی این کرهی خاکی زندگی میکنیم. در طول عمرمان، کارهای زیادی انجام میدهیم که برخی ارزشمند و برخی دیگر بیارزش هستند. کارهای ارزشمند به زندگیمان معنا و شادی میدهند و کارهای بیارزش، تنها وقت و انرژیمان را میگیرند.
پس وقتی کسی از خودش میپرسد «با زندگیام چه کار باید بکنم» یا «هدف زندگیم چیه؟»، در حقیقت منظورش این است که «وقت ارزشمندم را چطور میتوانم پر کنم؟»
پس خیلی بهتر است که سؤال آخر را از خودمان بپرسیم، زیرا بهتر میتوانیم به جواب برسیم و همانند سؤال «هدف زندگیم چیه؟» بیمعنا نیست. نیازی نیست صبح تا شب روی کاناپه لم دهید و به اهمیت کیهانی زندگیتان فکر کنید. از همین حالا تنبلی را کنار بگذارید و سعی کنید بفهمید در زندگی چه کارهایی برایتان باارزشتر است.
یکی از مهمترین سؤالاتی که اغلب مردم از من میپرسند، این است که باید با زندگیشان چه کار کنند و هدف زندگیشان چیست. جواب این سؤالات را نمیدانم. هر کسی خودش میداند از زندگی چه میخواهد. من در جایگاهی نیستم که به دیگران بگویم کدام راه درست و کدام راه اشتباه است یا چه هدفی باید داشته باشند.
بعد از سالها تحقیق و پژوهش، چند سؤال عجیب آماده کردهام که به شما کمک میکند متوجه شوید چه کارهایی در زندگیتان ارزشمند یا بیارزش هستند و بتوانید به زندگیتان معنای بیشتری ببخشید. این سؤالات به هیچ وجه سخت نیستند، بلکه بیشتر شبیه شوخی هستند و حتی ممکن است خندهدار به نظر برسند. زیرا یافتن هدف زندگی باید برایتان جالب باشد نه سخت و پر چالش.
1. بدمزهترین چیزی که میتوانید بخورید چیست؟
اکنون این سؤال را پرسیدم تا حقیقتی را با شما در میان بگذارم. به طور قطع هیچ مربی حاضر نیست قبل از شروع یک مسابقهی سرنوشتساز به بازیکنان تیم خود بگوید: همیشه شرایط بر وفق مراد نیست.
شاید پیش خودتان فکر کنید نگاه بدبینانه به جایی نمیرسد و حتی بگویید: «نیمهی پر لیوان را ببین.» اما خودم فکر میکنم چیزی که گفتم یک حقیقت حیرتانگیز است. هر چیزی که بخواهید به دست بیاورید، باید یک چیزی در مقابلش بدهید. هر کاری قیمتی دارد. هیچ کاری نیست که از همان ابتدا لذتبخش و امیددهنده باشد. پس باید از خودتان بپرسید حاضر هستید برای رسیدن به هدفتان، سختیهایی را پشت سر بگذارید و چیزهایی فدا کنید.
ما وقتی میتوانیم به خواستههایمان برسیم که یاد بگیریم با تمام مشکلات و گرفتاریهای آن کنار بیاییم و در روزهای بدشانسی، شانه خالی نکنیم. اگر میخواهید در حوزهی فناوری به یک کارآفرین بزرگ تبدیل شوید، اما تحمل شکست را ندارید، پس هیچ وقت به هدفتان نخواهید رسید. اگر میخواهید یک هنرمند حرفهای و سرشناس شوید، اما تحملش را ندارید که ببینید آثارتان برای صدمین بار با هیچ استقبالی رو به رو نشدند، پس هیچ وقت در این راه قدم نگذارید.
اگر میخواهید یک وکیل حرفهای شوید، اما قادر نیستید 80 ساعت کارِ هفتگی کنید، پس بیخیال این شغل شوید. با خودتان فکر کنید در مقابل چه سختیها و تجربیات ناخوشایندی میتوانید تاب بیاورید؟ آیا حاضرید تمام شب بیدار بمانید و روی پروژهتان کار کنید؟ آیا تحمل دارید تا 10 سال دیگر ازدواج نکنید؟ آیا میتوانید تمسخر دیگران را به جان بخرید تا ایدهتان به اجرا برسد؟
اکنون چه تصمیمی گرفته اید؟ اگر تحمل اتفاقات بدمزهای که در مسیر رسیدن به هدفتان با آنها مواجه می شوید را ندارید، همین حالا بی خیال آنها شوید.
2. چه چیزی در زندگی فعلیتان وجود دارد که کودک 8 سالهی درونتان را به گریه میاندازد؟
وقتی خیلی کوچک بودم، علاقه ی شدیدی به داستاننویسی داشتم. ساعتها تنهایی در اتاق مینشستم و دربارهی موجودات فضایی، قهرمانها، جنگجویان بزرگ یا حتی خانواده و دوستانم مینوشتم. قصد من از نوشتن این نبود که خانواده یا معلمهایم را تحت تأثیر قرار دهم، بلکه واقعا از نوشتن لذت میبردم و این کار را دوست داشتم.
اما وقتی بزرگتر شدم، نویسندگی را کنار گذاشتم و اصلا هم نمیدانم چرا؟! برای خیلی از افراد پیش میآید که از علاقهمندیهای دوران کودکی خود جدا میشوند. شاید فشارهای اجتماعی یا شغلی در اوایل جوانی، باعث میشود از علایق کودکیمان دست بکشیم. از همان ابتدا به ما گفتهاند که تنها دلیل انجام هر کاری، تنها آن چیزی است که در مقابلش به دست میآوریم.
حدود 25 سال داشتم که دوباره متوجه شدم چقدر به نویسندگی علاقه دارم. زمانی که کسبوکار شخصیام را راه انداختم، متوجه شدم چقدر از طراحی سایتهای اینترنتی لذت میبرم. کاری که در اوایل نوجوانی از روی سرگرمی انجام میدادم.
اکنون خندهدار است اگر کودک 8 سالهی درونم در 20 سالگی از من میپرسید «چرا دیگه چیزی نمینویسی؟» و من در جواب میگفتم «چون استعداد نوشتن ندارم» یا «چون کسی نوشته هامو جدی نمی گیره» یا «چون از نوشتن پولی در نمیاد». در آن زمان بود که پسربچهی 8 سالهی درونم از حرفهایی که زده بودم به گریه می افتاد.
3. چه کاری آنقدر مشغولتان میکند که غذا خوردن یا حتی دستشویی رفتن را فراموش میکنید؟
گاهی به قدری به کاری مشغول هستیم که به هیچ وجه متوجه گذر زمان نمیشویم. آن زمان به خودمان میگوییم«او، چه زود شب شد!» وقتی آیزاک نیوتن مشغول کار روی قانون جاذبه بود، مادرش مدام به اتاق او میرفت و به فرزندش یادآوری میکرد که کمی غذا بخورد یا حداقل چیزی در دهانش بگذارد. اما او آنقدر درگیر جاذبه بود که یادش میرفت چیزی بخورد.
من هم وقتی به سراغ بازیهای کامپیوتری میرفتم، چنین وضعیتی داشتم. بازی کامپیوتری برایم ارزشمند نیست اما من چندین سال درگیر این بازیها بودم. به جای اینکه کارهای مهمتری انجام دهم، درس بخوانم یا با اطرافیانم ارتباط برقرار کنم، تنها نشسته بودم و بازی میکردم.
وقتی بازیهای کامپیوتری را کنار گذاشتم، متوجه شدم دلیل این اعتیاد، علاقهی شدید به بازیهای کامپیوتری نبوده است (هرچند از بازیهای کامپیوتری خوشم میآید). مهمتر از آن، از پیشرفت لذت میبرم، اینکه در چیزی استعداد داشته باشم و سعی کنم به پیشرفت برسم. خودِ بازیهای کامپیوتری، به طور مثال گرافیک یا داستان بازیها، خیلی هیجانانگیز بودند، اما من بدون اینها هم میتوانم زندگی کنم. آنچه باعث موفقیت و شادی در زندگیام میشود، این است که دوست دارم با دیگران و بیشتر از همه با خودم رقابت کنم،
وقتی تصمیم گرفتم علاقهی زیادی را که به پیشرفت و رقابت با خودم داشتم، برای کسبوکار اینترنتی و نویسندگی خرج کنم، همه چیز خیلی بهتر پیش رفت. من عاشقِ رقابت هستم، اما شاید شما به چیزهای دیگری علاقه داشته باشید. مانند سروسامان دادن به کارها، آموزش به دیگری یا حل مشکلات فنی.
برای اینکه به علاقهمندیهایتان پی ببرید، نیاز نیست تنها به کارهایی فکر کنید که حاضرید برای انجام آنها تا صبح بیدار بمانید. بلکه ببینید پشت کارهایی که جذبتان میکنند، چه اصول شناختی نهفته است. با آگاهی از این اصول به راحتی میتوانید آنها را هر جایی خرج کنید.
4. چطور میتوانید خودتان را بیشتر شرمنده و خجالتزده کنید؟
پیش از اینکه در کاری مهارت پیدا کنید و کار بزرگی انجام دهید، ابتدا باید خرابکاری کنید. برای این منظور، تنها کافی است کاری انجام دهید که از آن خجالتزده شوید. البته خیلی از افراد سعی می کنند خودشان را در چنین شرایطی قرار ندهند، زیرا احساس بدی پیدا می کنند.
اما اگر از انجام کارهایی که باعث خجالتزدگیتان میشود بپرهیزید، هرگز نمیتوانید در آینده کارهای بزرگ انجام دهید. بله درست متوجه شدید، همه چیز به میزان آسیبپذیری شما بستگی دارد. شاید همین حالا کاری باشد که دلتان بخواهد انجامش دهید یا حتی به انجام دادنش فکر کنید، اما هرگز انجامش نمیدهید. برای انجام ندادن این کار نیز دلایل خاص خودتان را دارید و مدام این دلایل را با خودتان تکرار میکنید.
چه دلیل محکمی دارید؟ همین حالا حدس میزنم دلیلتان برای انجام ندادن کاری این است که دیگران در موردتان چه فکری میکنند. اگر چنین دلیلی دارید تنها به خودتان ظلم میکنید. شاید بگویید «من نمیتوانم کسبوکار جدیدی راهاندازی کنم زیرا وقت گذروندن با بچهها برام مهمتره» یا «بازیهای کامپیوتری تمام وقتم رو می گیره و اجازه نمیده درسای سنتورم رو تمرین کنم. در حالی که یادگیری سنتور اهمیت بیشتری داره.»
اما اگر دلایل دیگری دارید، به عنوان مثال «پدر و مادرم از این کار خوششان نمیآید» یا «اگر این کار را انجام دهم، دوستانم مسخرهام میکنند». باید به شما بگوییم با این بهانهتراشیها زندگیتان را هدر میدهید و تنها از انجام کاری که برایتان ارزشمند است، طفره میروید. آنچه شما را از انجام کاری منع میکند حرف دوستان و خانواده نیست، بلکه شما از اهمیت دادن به کاری که در فکرش هستید واهمه دارید.
کارهای بزرگ باید منحصربهفرد و غیرمعمول باشند. پس برای اینکه کارهای بزرگ انجام دهیم، باید تفکری که بیشتر مردم قبولش دارند را کنار بگذاریم و در مسیر دلخواهمان حرکت کنیم. دقیقا همین خلاف جهت شنا کردن است که باعث ترس ما میشود.
پس برای اینکه به موفقیت برسید و هدف زندگیتان را پیدا کنید، ببینید چطور میتوانید خودتان را بیشتر خجالتزده کنید؟ هیچ وقت از اینکه خجالتزده شوید فرار نکنید. اینکه احساس کنید بیعرضه هستید، خودش بخشی از مسیر رسیدن به اهداف مهم و معنادار است. هر زمان بیشتر از تصمیمات مهم زندگیتان دچار ترس و وحشت شدید، همان موقع برای عملی کردن خواستهتان بیشتر پافشاری کنید.
5. ببینید چطور میتوانید دنیا را نجات دهید؟
اگر اخبار روز را دنبال کنید، متوجه میشوید دنیا غرق در مشکل است. هر روز اتفاق تازهای میافتد و هیچ چیز سر جای خود نیست. در بین این مشکلات، اگر بخواهیم شاد و سلامت زندگی کنیم، باید به ارزشهایمان باور داشته باشیم که فراتر از لذت و رضایت فردی هستند.
همین حالا تصمیم بگیرید چند مشکل را حل کنید و دنیا را نجات دهید. مسائل زیادی وجود دارد که میتوانید یکی از آنها را انتخاب کنید، مانند نظام آموزشی، بحران اقتصادی، خشونت خانوادگی، فساد دولتی، سلامت روانی و غیره.
امروز صبح مقالهای در مورد گسترش فساد اخلاقی در ایالات متحده خواندم و همان لحظه آرزو کردم ای کاش میتوانستم کاری انجام دهم. این فکر و خیالها صبحانهام را خراب کرد و نتوانستم از خوردن صبحانه لذت ببرم.
به دنبال مشکلی باشید که برایتان اهمیت دارد و بعد سعی کنید به هر طریقی که میتوانید حلش کنید. البته انتظار نداشته باشید تمام مشکلات دنیا را شما حل کنید. اما میتوانید بخشی از نابسامانیها را بهبود دهید و تأثیری هر چند اندک بگذارید. همین که احساس کنید فرد مؤثری هستید، مهمترین چیزی است که شما را به شادی و رضایت خاطر میرساند.
میتوانم حدس بزنم به چه چیزی فکر میکنید به طور حتم در حال حاضر پیش خودتان میگویید: «ای بابا، من می دونم تو چه دنیای بدی گرفتار شدهام، واقعا قلبم به درد میآید، اما تنها احساساتی میشم و نمیتونم هیچ کاری انجام دهم. چه برسه به اینکه بخوام مسیر زندگیم رو عوض کن.»
6. اگر کسی تهدیدتان کند که از صبح تا شب، نباید به خانه بیایید، کجا میروید و چه کاری انجام میدهید؟
مشکل خیلی از مردم این است که وانمود میکنند زندگیشان هیچ عیبی ندارد. طوری به زندگی روزمرهمان عادت کردهایم که دیگر حواسمان به هیچ چیزی نیست. گاهی به همین کاناپهی جلوی تلویزیون و پفک پنیری راضی هستیم. هیچ اتفاق جدیدی در زندگیمان نمیافتد و این دقیقا مشکل اصلی ماست.
بیشتر مردم درک نمیکنند که علاقهی شدید به هر کاری، وقتی به دست میآید که عملی تجربهاش کنند و درگیر آن کار شوند. شاید فکر میکنند قبل از هر چیزی باید واقعا دلباخته آن کار باشند و بعد شروع کنند.
برای اینکه متوجه شوید واقعا به چه چیزی علاقه دارید، باید آزمون و خطاهای زیادی بکنید. هیچ کسی تا وقتی تجربهی کاری را نداشته باشد، نمیتواند بفهمد دقیقا چه احساسی در موردش دارد.
پیشنهاد میکنیم این سؤال را از خودتان بپرسید: اگر کسی اسلحه روی پیشانیتان گذاشت و گفت هر روز از خانه خارج شوید و تنها برای خواب به خانه بیایید، چطور روزتان را سپری میکنید؟ البته نباید در جواب بگویید به کافیشاپ میروم و در اینستاگرام میچرخم. گر چه شاید در اصل همین کار را انجام دهید؛ اما بیایید فرض کنیم هیچ بازی کامپیوتری، شبکه اجتماعی یا برنامهی تلویزیونی سرگرمکننده وجود ندارد.
به این فکر کنید که هر روز باید از صبح تا شب، بیرون از خانه باشید و تنها برای خواب به خانه بیایید. در این شرایط، به کجا میروید و چه کاری انجام میدهید؟ آیا در باشگاه ثبت نام میکنید؟ به کتابخانه میروید؟ به فکر ادامه تحصیل میافتید تا مدرکتان را ارتقاء دهید؟ چتربازی یاد میگیرید؟ به دنبال یادگیری ساز جدیدی میروید؟ چطور میتوانید وقتتان را با کارهای مفید پر کنید؟
اگر مغزتان به چالش افتاده است، همین حالا قلم و کاغذ بردارید و شروع به نوشتن کنید تا بفهمید در این شرایط کجا خواهید رفت و چه کار خواهید کرد.
7. فرض کنید تنها یک سال دیگر زنده خواهید بود، پس امروز چه کار میکنید و دوست دارید بعد از مرگ، چطور یادتان کنند؟
خیلی از ما اصلا دوست نداریم به مرگ فکر کنیم. زیرا تمام انرژی و انگیزه مان تحلیل میرود. اما باید بدانید فکر کردن به مرگ مزیتهای فوقالعادهای دارد، اینکه مجبور میشویم دقیقا به چیزهایی فکر کنیم که در زندگیمان ارزشمند یا برعکس، بیمعنا هستند.
وقتی به دانشگاه میرفتم، عادت داشتم در محوطه قدم بزنم و از بقیه بپرسم «اگر قرار باشه تنها یک سال دیگه زنده بمونی، چه کار میکنی؟» خیلیها از جواب دادن طفره میرفتند یا جوابهای کسلکننده داشتند. حتی برخی آنقدر عصبانی میشدند که به من بدوبیراه میگفتند. اما سؤال من باعث میشد طور دیگری به زندگیشان نگاه کنند و اولویت هایشان را از اول مورد ارزیابی قرار دهند.
دوست دارید چه میراثی از خودتان به جای بگذارید؟ میخواهید وقتی نبودید، دیگران چه داستانهایی در موردتان تعریف کنند؟ در اعلامیهی ترحیمتان چه چیزی بنویسند؟ اصلا فکر میکنید چیزی از خودتان به جا گذاشتهاید که دیگران یادتان کنند؟ اگر نه خودتان دوست دارید در موردتان چه حرفهایی بزنند؟ پس از امروز همانطوری زندگی کنید که وقتی مردید، همان چیزهایی که دوست دارید را در موردتان بگویند.
البته اگر دوست دارید بعد از مردنتان چیزهایی در موردتان بگویند که همه را به شدت تحت تأثیر قرار دهد، سخت در اشتباه هستید. افرادی که فکر میکنند مسیر زندگیشان را گم کردهاند و هیچ هدفی ندارند، به این خاطر است که نمیدانند چه چیزی در زندگی برایشان مهمتر است و به چه ارزشهایی پایبند هستند.
وقتی ارزشهای زندگیتان را پیدا نکنید، به طور حتم به ارزشهای زندگی دیگران چنگ میاندازید و با اولویتهای هر کسی جز خودتان زندگی خواهید کرد. این همان تفکر و رفتاری است که درنهایت زندگی شما را به بدبختی و شکست میکشاند.
در این مقاله، توصیههای منسون به افرادی که هنوز هدف زندگیشان را پیدا نکردهاند، ارائه دادیم. او به این باور رسیده است کسانی در یافتن هدف زندگیشان موفقتر هستند که از خودشان فراتر بروند و بتوانند دنیا را بدون وجود خودشان تجسم کنند. منسون میگوید هدف زندگی تنها با فکر کردن به دست نمیآید، بلکه باید کمی تلاش کنید و دست به عمل بزنید.
امیدوار هستیم با به کار گرفتن این نکات، هدف زندگیتان را پیدا کنید و به موفقیتهای چشمگیر دست یابید.
منبع: markmanson