چرا استراتژیهای عالی، در نهایت روی سازمان، هیچ تأثیری نمیذارن؟ یه پاسخ معمولی اینه که استراتژیها عالین، ولی تو اجرا نواقصی وجود داره. این درست نیست. واقعیت اینه که در اکثر موارد وقتی کمپانی تو اجرای استراتژیها شکست میخوره، بخش بزرگ مشکل، خودِ استراتژیه. خب، اول برای اینکه استراتژی تو عمل تأثیر بذاره، باید به خاطر سپرده بشه؛ برای اینکه بخاطر سپرده بشه، باید درک بشه؛ و برای اینکه درک بشه، استراتژی باید ساده باشه. هر استراتژی، که اجراش پیچیده باشه، استراتژی نیست، یه گزارش از کتابه. چطور میتونین یه سند قطور و پیچیدهی استراتژی رو به یه چکیدهی ساده تبدیل کنین، که قابل فهم، یادآوری و اجرا باشه؟ میتونین این کار رو با پاسخ به سه سؤال ساده پاسخ بدین. استراتژی برای این تعریف میشه که بفهمیم چطور یه شرکت، ارزش اقتصادی رو ایجاد و تصرف میکنه یا اون رو ثابت نگه میداره.
و ارزش اقتصادی به عبارت ساده، دقیقاً یه شکافه بین قیمتی که مشتریها میخوان برای کالا یا سرویس شما پرداخت کنن و قیمت تولید. استراتژی اما، چیزیه که این شکاف رو جابجا میکنه، تمایل شدید ما به خرید، همین جا نگهش داره، یا کاهش شدید هزینه تولید، و نگه داشتن تو اونجا. معمولاً تو اکثر سازمانها، صدها یا هزاران چیز نیست که این شکاف رو جابجا کنه. چند چیزه. و مشخص کردن راهاندازهای کلیدی، اولین سواله که باید بپرسی تا استراتژی رو ساده کنی. با یوکن همراه باشید.
دومین سوالی که باید بپرسی تا استراتژیت رو ساده کنی اینه که چالشهای بحرانی کدامند. حالا، این یه لیست بلندبالا از کارهایی که باید انجام بدی نیست، پرکردن جدول پشت جدول درباره هر چیزی که باید انجام بدیم. نه، نه، نه. اینطوریه که یه تیم مدیریت دور هم جمع میشن، و به یه توافق مشترک میرسن که سه، چهار مانع اصلی وجود داره که با غلبه بر اونها، میتونیم تضمین کنیم یه ارزش اقتصادی تولید بشه.