دوره مربوط به بعد از پایان رابطه، سرشار از احساسات شدید، درد قلب، احساس ناامنی و همچنین زنجیرهای تمامنشدنی از خاطراتی است که زمانی با شریک خود گذرانده بودید. با یوکن همراه باشید.
هیچ میانبری برای هدایت این درد عمیق قلبی به سمت دیگری نیست، اما راههای حرفهای زیادی برای مقابله با شدت سختی این درد و همچنین دوری پشیمانی و ترحم به حال خودتان وجود دارد.
تا به حال برایم پیش نیامده که بتوانم به راحتی گذشت کنم. واقعاً نمیتوانم
معمولاً درد عمیقی که به قلب وارد میشود به صورت موجهای غیرمنتظره به سراغ انسانها میآید. من خودم را برای سالها در رابطهای نگه داشتم و بعد از مدتی متوجه شدم که در حلقه تکرار پشیمانی و ناراحتی و سرزنش خود، گیر افتادهام. ادامه دادن همیشه با سوالی به همراه است: اگر همهچیز فرق میکرد چه اتفاقی میافتاد؟
پس از گذشت سالها، با استفاده از ابزاری که توانستم توسط آنها عواطفم را ساماندهی کنم و با خودم با حس دلسوزی بیشتری رفتار کنم، یاد گرفتم که چگونه بهتر و راحتتر ببخشم و رها کنم.
من هم به اندازه کافی شکست خورده بودم. همیشه هم ناخوشایند بود و هست. اما حالا میتوانم کمی بهتر با آنها روبهرو شوم. حالا از یک ناامید تمامعیار به شخصی که با روشهای خاص خود اشتباهات و ضررهایی که در زندگی مرتکب شده است را بهراحتی پشت سر میگذارد تبدیل شدهام.
یکی از تمرینهایی که بزرگترین عامل گذشت من بوده است: بخشش
کم پیش میآید که پایان یک رابطه به نرمی و راحتی اتفاق بیفتد. هر دو طرف رابطه، درد و غم را متحمل میشوند. برای گذشت، به دو روش بخشش نیاز داریم: بخشش فرد رابطه پیشینتان و بخشش خودتان.
بخشش فرد رابطه پیشین شما
گذشت و رهایی کلیشهای است که بارها و بارها از آن استفاده شده است. در نتیجه، به نوعی معنای واقعی خود را از دست داده است. برای اینکه به خودم یادآوری کنم که گذشت کردن چه حسی دارد، از زاویه دیگری به مساله نگاه و فکر میکنم: گذشت نکردن و ادامه دادن چه حسی دارد؟
رها نکردن مرا در گذشته حبس میکند. دلبستگیهایی مانند ناراحتی، عصبانیت و هوسهایم مانع از نگاهم به آنچه پیش رو دارم میشوند.
اینها احساساتی آشفته و زشت هستند. کمی رو راست بودن نیاز است تا متوجه حضور این احساسات شویم. فقط زمانی که متوجه این دلبستگیهای طاقتفرسا شدم، قدرتشان برای تسخیر من کمتر و کمتر شد.
پایان یک رابطه
رابطهی «الف»، رابطه هجده ماهه سختی بود. خیلی تند و سریع ازهمپاشیده شدم و درون ویرانههای هرجومرجش گم شدم. خرابی این رابطه درد آور بود: عشق سابق من با خبر قبلی مرا به مدت دو هفته در برلین رها کرده بود. بااینحال دورادور در ارتباط بودیم تا اینکه، در سالگردمان متوجه شدم که او به مدت مکرر از یک نوع برنامهی چت و قرار گذاشتن مجازی استفاده میکرد.
بعد از تمام شدن رابطه الف، به خاطر حس عدالتطلبیام همچنان حاضر نبودم از آن گذشت کنم. خودم را قربانی میدانستم. بی میل و پرخاشگر بودم. چطور توانسته بود؟
در واقع گذشت کردن نیازمند بازتابی کاملاً صادقانه است. حس پرخاشگری و نفرت خودم را کاوش کردم و با آن دوست شدم. حس دلسوزیای نسبت به فرد سابقم به من دست داد. به او به چشم یک انسان نگاه کردم: پر از نقص و هراسان و دو دل.
هرچه بیشتر به دید یک انسان نگاهش میکردم، حس ترحمم بیشتر میشد. هنگامی که بخشش را تمرین میکردم، متوجه تغییر با شدت زیادی شدم. برایم واضح شد که من به علت عصبانیت از دست خودم حاضر به گذشت نبودم و برای درمانش به نوع دیگری از بخشش هم نیاز داشتم.
بخشش خودتان
در رابطهی الف، درواقع آر خودم عصبانی بودم چراکه اجازه دادم رابطهام بخش خوب و مثبت من را از خودم بگیرد. عصبانی بودم چراکه همیشه همه علامتهای خطر و هشدارها را نادیده میگرفتم. از زیادهرویهایم خشمگین بودم. خشمگین بودم که تند و سریع ویران شدم و در هرجومرج همان ویرانهها خودم را گم کرده بودم.
لحظهای که خودم را از این عصبانیت آگاه کردم، گفتم «آها!»، در آن لحظه، درب بخشش به رویم باز شده بود. به مقداری دلسوزی برای خودم نیاز داشتم. به خودم یادآور شدم که انسانم و عشق چه راحت انسانها را کور میکند. بههرحال من همه تلاش خود را کرده بودم. من مرتکب هیچ اشتباهی نشدم.
وقتی این دو بخشش با هم ترکیب شد، مرا از غل و زنجیر رابطه الف آزاد کردند. این فرآیندی زمانبر بود، گاهی اوقات خشم یا رنجشهایم دوباره به سراغم میآمدند. اما درنهایت آرام میشدند. حالا، با مهربانی و قدردانی به رابطهام نگاه میکنم. ایکاش فرد رابطه پیشین من هم همین کار را میکرد.
ترازی متفاوت
برای توضیحات بیشتر، رابطه «ب» را برایتان تعریف میکنم. این مسئله قبل از رابطه الف بود، اما رهایی از آن به مراتب سختتر بود. چون روش بخشش آن متفاوت بود. بهتر است به درصدهای موضوعی که نمیتوان حتی کمیت آن را مشخص کرد نگاهی بی اندازیم:
· رابطهی «الف»: 80 درصد بخشش طرف رابطهام، 20 درصد بخشش خودم
· رابطهی «ب»: 10 درصد بخشش طرف رابطهام، 90 درصد بخشش خودم
رابطه ب زمانی به وجود آمد که من در تزلزل و بیثباتی شدیدی بودم. این رابطه کاملاً دوستانه و بامحبت بود، درصورتیکه من هر چیزی بودم بهجز همه اینهایی که گفتم.
در طی این سه سالی که با هم بودیم، من بارها و بارها همهچیز را خراب کردم و قلبش را شکستم. زمانی که انگلستان را ترک کردم و به برلین نقلمکان کردم، این رابطه تمام شد. اینکه چقدر کار مسخرهای کردم همچنان در من وجود دارد و به من یادآوری میشود، هرچند ضمیر درون من میگوید که من به این چند سال توجه داشتم.
برای گذشت از این رابطه، باید به خودم و خشم و غضبی که از خود داشتم دو چندان توجه میکردم. حس میکردم طرف رابطهام را از خودم نا امید کردم، که ناپایداری احساسات من نوعی ضعف بود. با این حال داشتم از یک بحران شخصی عبور میکردم.
در اینجا بخشش به معنای دلسوزی نسبت به خود 22 سالهام بود. به خودم یادآور شدم که از هر راهی که بلد بودم از همه توانم استفاده کردم.
بخشش همیشه منطقی نیست
ممکن است بپرسید آن 10 درصد بخشش طرف رابطهام از کجا آمده است. من باید برای گذشتن او را هم میبخشیدم. به همان اندازه که احمقانه به نظر میآید، این حمایتها و بخششهایش بود که باعث شد من ناخودآگاه احساس کنم استحقاق همه اینها را دارم و به نوبهای حقم هستند (گفته بودم که، جداییها میتواند خیلی کثیف و رنجآور باشد).
بخشش که همیشه منطقی نیست. اینکه من میترسیدم فرد رابطهام بهراحتی از من بگذرد منطقی نبود، بیشک حتی بعد رابطه هم او به زندگیاش ادامه میداد.
بخشش به من اجازه داد تا احساسات درونیام را بروز دهم و وقتیکه به سطح مشخصی از شناخت خودم رسیدم، فهمیدم که احساس استحقاق من نسبت به محبتهای بیدریغش اصلاً منطقی نبود.
درنهایت، بخشش هدیهای به دو طرف یک رابطه است
بخشش اجازه میدهد تا دلهایمان را بگشاییم، از آنچه زمانی بود قدردانی کنیم، و این افکاری که مدام به خودمان میگوییم اگر همهچیز جور دیگری بود چه میشد را از خود دور کنیم. از همه مهمتر، میگذارد که واقعاً ببخشیم، که خاطرات گذشته را رها کنیم، به زمان حال بچسبیم و با وضوح وارد روابط آینده خود شویم.
اگر در آینده دوباره درون همان تلهها افتادیم چه کنیم؟ خب دوباره میبخشیم.
منبع: goalcast