زندگی‌نامه تصویری هلن کلر

امتیاز مطلب: 70%

هلن کلر کسی بود که نمی‌تونست ببینه و بشنوه و طبعا نمی‌تونست حرف بزنه. این برای شهرت‌ش کافی به نظر میاد. حتی تصور داشتن چنین مشکلی هم مارو می‌ترسونه. اما هلن کلر رو به خاطر کمبودهاش نیست که می‌شناسیم، بلکه به خاطر کار فوق‌العاده‌ایه که انجام داد. اون فقط با لمس کردن تونست حرف بزنه و فکر کنه. با این ویدیو یوکن همراه باشید.

هلن کلر در خاموشی و سکوت مطلق سرگردان بود و تنها حسی که براش وجود داشت، خشم بی‌پایانی بود که از همه چیز و همه کس داشت. اما این درماندگی رو نپذیرفت و به سمت روشنایی حرکت کرد. 

هلن آدام کلر در 27 ژوئن 1880 درایالت آلابامای ایالات متحده در یک خانواده طبقه متوسط متولد شد. دختری زیبا، سالم و بسیار باهوش. او با کنجکاوی و هوشی که در آن سن داشت تعجب همه را برمی‌انگیخت. هلن از 6 ماهگی شروع به تقلید و ادای بعضی کلمات کرد و در 12ماهگی شروع به راه رفتن کرد.

پدر هلن یک افسر بازنشسته ارتش کنفدراسیون ایالات متحده بود و مادرش زنی تحصیل‌کرده از ممفیس. آن‌ها در کار کشت و فروش پنبه بودند و خانواده از هر جهت شرایط مطلوبی داشت.

به نظر می‌رسید همه چیز مهیاست تا هلن یک زندگی رویایی را تجربه کند. اما این‌گونه نشد، او در 19 ماهگی به بیماری مننژیت مبتلا شد و تب سختی کرد. چند روز بعد مادر هلن متوجه شد که او دیگر به صداها و تصاویر واکنشی نشان نمی‌دهد... از دست پزشکان کاری ساخته نبود، او برای همیشه بینایی و شنوایی خود را از دست داده بود.

هلن در سال‌هایی ابتدایی زندگی خود همه مانند خود تصور می‌کرد. او در تلاش برای ایجاد ارتباط با دیگران موفق شد نوعی زبان اشاره لمسی ابداع کند اما قواعد آن‌را بنا به دنیای ذهنی خود ساخته بود و در عمل توفیقی حاصل نمی‌کرد. در واقع او نمی‌دانست که هر چیز نامی دارد. برای روح سرکش و ذهن جستجوگر هلن این بسیار اندک بود و کلمات و احساساتی که نمی‌توانست منتقل کند او را بسیار بی‌قرار و آشفته می‌کرد. افراد فامیل به هلن کوچک به چشم یک دیوانه نگاه می‌کردند؛ وقتی که آن‌طور با صدای بلند جیغ می‌کشید یا با قهقهه می‌خندید و یا به دیگران لگد می‌زد.

خانواده هلن برای کمک به او جستجو و تلاش بسیاری کردند و این تلاش‌ها آن‌ها را به «الکساندر گراهامبل» مخترع تلفن رساند. او که در آن زمان در حال کار با کودکان ناشنوا بود پس از معاینه هلن آن‌ها را به موسسه پرکینز معرفی کرد. این موسسه یکی از فارغ‌التحصیلان برجسته خود را به عنوان معلم تمام‌وقت در اختیار خانواده کلر قرار داد. او «آن سالیوان» نام داشت. دختری 20 ساله که خودش تقریبا نابینا بود. «آن سالیوان» در تاریخ سوم مارچ 1887 به خانواده کلر پیوست. روزی که بعد هلن آن‌را مهم ترین روز زندگی‌اش و روز تولد دوباره‌اش یاد می‌کرد. 

سخت‌ترین کار آن سالیوان این بود که به هلن بفهماند که اشیا نام دارند. او هر شیء را در دستان او می‌گذاشت و نام آن‌را با انگشت بر روی دست هلن نقش می‌کرد، اما این کار برای او هیچ معنایی نداشت.

پس از مدتی تلاش بالاخره هلن متوجه منظور آن سالیوان شد و این اتفاق با کلمه آب رخ داد. هلن با هیجان خود را به اشیائی که می‌شناخت می‌رساند و نام آن‌ها را می‌پرسید. هلن در آن روز موفق شد نام 30 شیء را یاد بگیرد.

این اتفاق دریچه‌ای را به زندگی هلن باز می‌کند و او با آموختن هر کلمه ارتباطش را با محیط عمیق‌تر و ذهن خود را گسترده‌تر می‌کند. او برای یاد گیری خط بریل به موسسه پرکینز می‌رود و در آن‌جا علاوه بر خط بریل مهارت‌‌ها و آموخته‌هایی چشم‌گیری در ریاضیات، جغرافیا و حتی زبان فرانسه کسب می کند. هلن در  11 سالگی موفق به نوشتن یک داستان کوتاه به نام «پادشاه یخ» می‌شود و آن‌را به مدیر موسسه تقدیم می‌کند.

هلن کلر اولین فرد نابینا و ناشنوا بود که به دانشگاه راه یافت، او در سال 1900 به دانشگاه کمبریج رفت و موفق شد 4 سال بعد فارغ‌التحصیل شود. در تمام این مدت آن سالیوان در کنار او بود و سخنرانی‌‌ها را به او منتقل می‌کرد.

حتی او برای آن‌که بتواند ارتباط دائمش را با هلن حفظ کند زندگی زناشویی‌اش را از دست داد. آن سالیوان 49 سال از زندگی 70 ساله خود را با هلن کلر تقدیم کرد، چرا که معنایی در آن می‌یافت.

هلن پس از مرگ آن سالیوان بسیار اندوهگین شد، اما برای آن‌که مسیری که او آغاز کرده بود را تا آخر طی کند تلاش خود را بیش از پیش کرد. هلن کلر پیش از آن‌که در سن 87 سالگی زندگی را بدرود بگوید، به جز «زندگی من» 11 کتاب دیگر و تعداد بسیار زیادی مقاله در زمینه‌های نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان نوشت و موفق به دریافت دکترای افتخاری شد.

  • نظرات
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است

کد امنیتی فرم ثبت دیدگاه
امتیاز مطلب: 76%

هلن کلر کسی بود که نمی‌تونست ببینه و بشنوه و طبعا نمی‌تونست حرف بزنه. این برای شهرت‌ش کافی به نظر میاد. حتی تصور داشتن چنین مشکلی هم مارو می‌ترسونه. اما هلن کلر رو به خاطر کمبودهاش نیست که می‌شناسیم، بلکه به خاطر کار فوق‌العاده‌ایه که انجام داد. اون فقط با لمس کردن تونست حرف بزنه و فکر کنه. با این ویدیو یوکن همراه باشید.

هلن کلر در خاموشی و سکوت مطلق سرگردان بود و تنها حسی که براش وجود داشت، خشم بی‌پایانی بود که از همه چیز و همه کس داشت. اما این درماندگی رو نپذیرفت و به سمت روشنایی حرکت کرد. 

هلن آدام کلر در 27 ژوئن 1880 درایالت آلابامای ایالات متحده در یک خانواده طبقه متوسط متولد شد. دختری زیبا، سالم و بسیار باهوش. او با کنجکاوی و هوشی که در آن سن داشت تعجب همه را برمی‌انگیخت. هلن از 6 ماهگی شروع به تقلید و ادای بعضی کلمات کرد و در 12ماهگی شروع به راه رفتن کرد.

پدر هلن یک افسر بازنشسته ارتش کنفدراسیون ایالات متحده بود و مادرش زنی تحصیل‌کرده از ممفیس. آن‌ها در کار کشت و فروش پنبه بودند و خانواده از هر جهت شرایط مطلوبی داشت.

به نظر می‌رسید همه چیز مهیاست تا هلن یک زندگی رویایی را تجربه کند. اما این‌گونه نشد، او در 19 ماهگی به بیماری مننژیت مبتلا شد و تب سختی کرد. چند روز بعد مادر هلن متوجه شد که او دیگر به صداها و تصاویر واکنشی نشان نمی‌دهد... از دست پزشکان کاری ساخته نبود، او برای همیشه بینایی و شنوایی خود را از دست داده بود.

هلن در سال‌هایی ابتدایی زندگی خود همه مانند خود تصور می‌کرد. او در تلاش برای ایجاد ارتباط با دیگران موفق شد نوعی زبان اشاره لمسی ابداع کند اما قواعد آن‌را بنا به دنیای ذهنی خود ساخته بود و در عمل توفیقی حاصل نمی‌کرد. در واقع او نمی‌دانست که هر چیز نامی دارد. برای روح سرکش و ذهن جستجوگر هلن این بسیار اندک بود و کلمات و احساساتی که نمی‌توانست منتقل کند او را بسیار بی‌قرار و آشفته می‌کرد. افراد فامیل به هلن کوچک به چشم یک دیوانه نگاه می‌کردند؛ وقتی که آن‌طور با صدای بلند جیغ می‌کشید یا با قهقهه می‌خندید و یا به دیگران لگد می‌زد.

خانواده هلن برای کمک به او جستجو و تلاش بسیاری کردند و این تلاش‌ها آن‌ها را به «الکساندر گراهامبل» مخترع تلفن رساند. او که در آن زمان در حال کار با کودکان ناشنوا بود پس از معاینه هلن آن‌ها را به موسسه پرکینز معرفی کرد. این موسسه یکی از فارغ‌التحصیلان برجسته خود را به عنوان معلم تمام‌وقت در اختیار خانواده کلر قرار داد. او «آن سالیوان» نام داشت. دختری 20 ساله که خودش تقریبا نابینا بود. «آن سالیوان» در تاریخ سوم مارچ 1887 به خانواده کلر پیوست. روزی که بعد هلن آن‌را مهم ترین روز زندگی‌اش و روز تولد دوباره‌اش یاد می‌کرد. 

سخت‌ترین کار آن سالیوان این بود که به هلن بفهماند که اشیا نام دارند. او هر شیء را در دستان او می‌گذاشت و نام آن‌را با انگشت بر روی دست هلن نقش می‌کرد، اما این کار برای او هیچ معنایی نداشت.

پس از مدتی تلاش بالاخره هلن متوجه منظور آن سالیوان شد و این اتفاق با کلمه آب رخ داد. هلن با هیجان خود را به اشیائی که می‌شناخت می‌رساند و نام آن‌ها را می‌پرسید. هلن در آن روز موفق شد نام 30 شیء را یاد بگیرد.

این اتفاق دریچه‌ای را به زندگی هلن باز می‌کند و او با آموختن هر کلمه ارتباطش را با محیط عمیق‌تر و ذهن خود را گسترده‌تر می‌کند. او برای یاد گیری خط بریل به موسسه پرکینز می‌رود و در آن‌جا علاوه بر خط بریل مهارت‌‌ها و آموخته‌هایی چشم‌گیری در ریاضیات، جغرافیا و حتی زبان فرانسه کسب می کند. هلن در  11 سالگی موفق به نوشتن یک داستان کوتاه به نام «پادشاه یخ» می‌شود و آن‌را به مدیر موسسه تقدیم می‌کند.

هلن کلر اولین فرد نابینا و ناشنوا بود که به دانشگاه راه یافت، او در سال 1900 به دانشگاه کمبریج رفت و موفق شد 4 سال بعد فارغ‌التحصیل شود. در تمام این مدت آن سالیوان در کنار او بود و سخنرانی‌‌ها را به او منتقل می‌کرد.

حتی او برای آن‌که بتواند ارتباط دائمش را با هلن حفظ کند زندگی زناشویی‌اش را از دست داد. آن سالیوان 49 سال از زندگی 70 ساله خود را با هلن کلر تقدیم کرد، چرا که معنایی در آن می‌یافت.

هلن پس از مرگ آن سالیوان بسیار اندوهگین شد، اما برای آن‌که مسیری که او آغاز کرده بود را تا آخر طی کند تلاش خود را بیش از پیش کرد. هلن کلر پیش از آن‌که در سن 87 سالگی زندگی را بدرود بگوید، به جز «زندگی من» 11 کتاب دیگر و تعداد بسیار زیادی مقاله در زمینه‌های نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان نوشت و موفق به دریافت دکترای افتخاری شد.

آیا به نظر شما این مطلب مفید بود؟

خیر
2021-09-21 01:47:35
  • نظرات
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است

کد امنیتی فرم ثبت دیدگاه
دسته بندی ها